خاطرات بانوی فرهنگی ها…
به نام خدا
«مدرسه ها وا شده…»
سال های اول دبستان را که نادیده بگیرم، تقریبا از سال سوم و چهارم به بعد، دیگر روز اول مهر را دوست نداشتم.
نه فقط روز اولش را، که کل مهر را، و حتی شهریور را.
آن سال ها، از یک ماه مانده به شروع سال تحصیلی، سرودی از صدا و سیما پخش می شد که تن و بدن اکثر دانش آموزان را می لرزاند و زندگی شان را جهنم می کرد.
گوش همه ی بچه های دهه شصت و هفتاد، از سرود « مدرسه ها وا شده» پر شده و در ناخودآگاه جمعی ما فرو رفته و بیرون بیا هم نیست.
شاید به همین دلیل باشد که تمام سال های تحصیل در دانشگاه هم، به انتقام اول مهرهای مدرسه، کل هفته ی اول ترم را از فرمول پیچش دسته جمعی استفاده می کردیم و غیبت می خوردیم.
اما به نظر می رسید این اول مهر با همه ی اول مهرهای عمرم متفاوت باشد.
از دو هفته قبل که خانم عرفانی، مژده اش را در گروه داد، چشم هایم برق زد و دلم غنج رفت.
اولین تفاوتش هم این بود که مهرماه نبود.
خودتان کلاهتان را قاضی کنید!
اول مهری که وسط اردیبهشت باشد، خود خود بهشت نیست؟
تازه شما فکر کن می توانی پا روی پا و باد به غبغب بیندازی که یک سال بالایی هستی.
این که دیگر خود خود بهشت است!
اینکه چطور به نتیجه رسیدم چه لباسی بپوشم و کدام روسری را به سر کنم که رنگ زمینه اش همرنگ لباسم و متناسب با سال بالایی بودنم باشد، مثنوی هفتاد من کاغذ است و بگذارید بگذرم.
بالاخره اول مهر بانوی فرهنگ از راه رسید.
عصری اردیبهشتی از جنس دوشنبه، با طعم اشعار فردوسی و عطر حضور بانوان نویسنده در محوطه ی آبنمای حوزه ی هنری.
منظره ای که دل هر رهگذری را می ربود و هر اهل دلی را سر ذوق می آورد.
خانم عرفانی، پشت تریبون رفت و از بانوی فرهنگ و فعالیت ها و رسالت هایش گفت و خانم فتحی از فردوسی و شاهنامه خواند و من از نسیم خنک و هوای دل انگیز و پذیرایی مراسم لذت می بردم.
اواسط شاهنامه خوانی بود، پا روی پا انداخته بودم، زیر چشمی به ورودی جدیدها نگاه می کردم و داشتم باد به غبغب می انداختم که خانم عرفانی زیر لب زمزمه کردند:
«کاش از مراسم لایو می گرفتیم.»
رگ سال بالایی بودنم باد کرد و پا جفت کردم که من هستم. پا از روی پا برداشتم و دست به گوشی نشستم تا پخش زنده ی مراسم بانو را آبرومند و درست برگزار کنم.
البته به گمانم هر کس داشت پخش زنده را می دید، فکر می کرد آنکه پشت گوشی ست، سر چهاراه نشسته که انقدر مقابلش رفت و آمد می شود.
آرامش صحبت های خانم مالک و آرامش لایو را نبینید. موقع رونمایی از کتاب خانم شایان پویا «قدم های سر به هوا» بود که جلوی دوربین می رفتند و می آمدند و من بی تقصیر بودم.
شاید باور نکنید که من و خانم مجری، هم تذکر لسانی می دادیم و هم خودمان را می زدیم اما خیلی افاقه نمی کرد.
اواخر مراسم خانم مقیمی مثل فرشته ی نجات آمد و چند کتاب به دستم داد تا پایه ای برای گوشی درست کنم.
بخشی از پایه ای که ساختم، گلدانی شیشه ای بود که موقع ورود به میهمانان می دادند و من، از بین رنگین کمان زرد و آبی و سبز و صورتی و قرمز گلدان ها، با وسواس، یک سبز زمردینش را برای خودم دست چین کرده بودم.
چشمتان روز بد نبیند، داشتم از مسابقه ی مشاعره لذت می بردم که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند و گلدان قشنگم سقوط آزاد کرد و لب پر شد. این قسمت را از قصد گفتم که اگر در لایو بودید و دیده اید که وسط کار، کادر به هم خورد و پخش زنده با اختلال مواجه شد، بدانید پشت صحنه چه اتفاقی افتاده.
مراسم که تمام شد و میهمان ها که رفتند، من ماندم و چند نفر از دوستانِ جانی و خوش ذوق و دکور زیبای بانو.
با خودم گفتم جشن تولد بانو که قسمت نشد با بنرش عکس بگیرم، حداقل با این طلایی پروانه ای دلی از عزا در بیاورم و عکسی بگیرم که شایسته ی سال بالایی بودنم باشد.
دلتان نخواهد آنقدر عکس گرفتم که دست آخر، تعارف زدند دکور را بار بزنم و ببرم منزل.
القصه! جشن شروع فعالیت های بانوی فرهنگ هم با تمام لحظات شیرینش، تمام شد و مدرسه ی ما هم باز شد.
از قول من، به ورودی های جدید بگویید، سال بالایی ها، در راه پخش زنده ی بانو، جان می دهند، گلدان که ارزشی ندارد.
در ضمن، از من به شما نصیحت. تا چشم به هم بزنید، سال آینده می آید و شما هم، سال بالایی محسوب می شوید.
پس از الان به فکر باشید و با دکورهای بانو عکس بگیرید که سال آینده، چند عکس درخور سال بالایی بودن در چنته داشته باشید.
پ.ن: سفارشات لایو مراسمات شما را پذیراییم.
✍🏻 مریم محمدی
دیدگاهتان را بنویسید