بررسی داستانکهای برتر غربی (۳)
طبق قرار قبلی به بررسی داستانکهای برتر غربی در هشت هفته متوالی خواهیم پرداخت.
قسمت سوم:
نوامبر
وقتی دخترم مرا میبیند که توی سرمای ماه نوامبر رفتهام توی استخر، آب تا دندهام بالا آمده و رنگ لباس یشمیام از رطوبت تیره شده، لابد عروسیاش را به هم میزند.
حتی وقتی بچه بود هم یکدندگی میکرد، اما بلد بودم چطور جلویش دربیایم. گاهی با یک دلم را میشکنی و مشت به سینه کوفتن.
یکبار که اصرار داشت برایش موتور دوچرخهای مفت گران بخرم، چاقوی نانبُری را توی دستش گذاشتم و گفتم بیا رگ گردنم را هم بِبُر.
حالا اصرار دارد که ازدواج کند. سی و یک سال را به زور دارد، به او گفتم عجله نکن، هنوز وقت داری؛ حتی لیوانهای بلورم را شکستم و پابرهنه روی آنها راه رفتم. راهش را کشید و رفت توی اتاق ته راهرو و در را قفل کرد.
دستها را از دو طرف بلند میکنم. وسط آب بخ میایستم، کف دستهایم از سطح بخار آلود کمی بالاتر است. کف پا و ساقم باد کرده و کرخت شده. انگار مال من نیست. اما شکمم گرم است.منتظر صدای ماشین دخترم هستم. صدای ترمز و کشیدن لاستیک روی آسفالت و دری که محکم بسته میشود و خیالم را راحت میکند. دوان دوان به طرف استخر میآید، اسم مرا صدا میزند، به زانو میافتد و هر دو دستش را به طرف من دراز میکند…، اما همه جا ساکت است. فقط آسمان نزدیک میآید، گنبد مات آن طرف کنارههای استخر کج میشود.
(اورسولا هگی)
نقد اثر:
روابط والدین و فرزندان یکی از سوژههایی است که نویسندگان بسیاری به بررسی ابعاد مختلف آن پرداختهاند. داستان پیش رو نیز از این دست است. انتخاب چنین موضوعی از همان آغاز میتواند یک امتیاز محسوب شود؛ چرا که میتواند گستره وسیعی از خوانندگان را جذب کند.
داستانهایی که به نوعی به دنیای جذاب و پیچیده روانشناسانه پهلو میزنند، نیز مخاطبان بسیاری دارد.
شخصیت والد در داستان پیشرو، نمونهای از افراد خودرأی است که با مظلوم نمایی سعی میکنند خود را موجه جلوه دهند و حتی این رفتار لجوجانه را در برابر فرزند خود نیز رها نمیکنند و جالب آنکه والد در اینجا صفت “یکدندگی” را به دختر خود نسبت میدهد.
این افراد دیگران را فاقد توان و قدرت تصمیمگیری صحیح میدانند و با انواع روشها سعی میکنند حرف خود را به کرسی بنشانند.
شخصیت دختر نیز در اینجا مدام قربانی رفتارهای انتحاریگونه والد میشود.
استفاده از راوی اول شخص هم بسیار هوشمندانه بوده، چون در این زاویه دید معمولا خواننده با راوی همدل میشود. نویسنده با آنکه این اهرم رو به دست راوی داده، باز نتوانسته خود را تبرئه کند. اگر ماجرا از زاویه دید دختر روایت میشد قطعا این جذابیت را از دست میداد.
شروع داستان بسیار خوب است و در همان ابتدا، خواننده را به دل ماجرا میکشاند.
طنز ریزی هم در زیرلایههای داستان پنهان است؛ مثلا وقتی از عجله دختر برای ازدواج در آن سن میگوید و یا از مشت کوبیدن به سینه در برابر یک کودک.
تصویرسازیهایی مثل لباس یشمی تیره شده از رطوبت، آب بالا آمده از دنده، پابرهنه رفتن روی لیوانهای بلور نیز خوب از کار در آمده.
طبق اصول داستانهای مینیمالیستی جوهره قصه پررنگ است و تعداد شخصیتهای محدود. مرگ راوی هم از زبان خود به زیبایی بیان شده است.
اورسولا هگی از نویسندگان آمریکایی آلمانی الاصل است که چندین مجموعه داستان دارد و جوایز متعددی به دست آورده است.
(مولود توکلی)
دیدگاهتان را بنویسید