بررسی داستان کوچک «حقیقت پوشالی»
«حقیقت پوشالی»
پسرک مات سبزهها شده بود. دست زمختش سکهها را لمس کرد و قطره اشکی گوشه چشمانش جمع شد. همین که سال تحویل شد، لبخند تلخی زد و سکههایش را درون صندوق صدقات انداخت .
(اثر فاطمه نورمحمدی)
نقد اثر:
در داستان کوچک با وجود فرصت اندکی که برای پردازش قصه و ایجاد گره وجود دارد، میبایست در همان حد ظرفیتهای موجود، گره داستانی روشن؛ و انگیزه شخصیت برای انجام کنشهای مختلف، واضح باشد.
در داستان پیشرو، چیزی از شخصیت و چرایی کنشهای او نمیدانیم. دست زمخت شخصیت شاید بتواند از کودک کار بودن او حکایت کند، اما نشانه دیگری برای تقویت این احتمال در داستان وجود ندارد. ما نمیدانیم چرا مبهوت دیدن سبزهها شده. آیا زیبایی سبزهها برایش جالب بوده؟ آیا به آمدن بهار فکر میکند؟ آیا دلش میخواهد سبزهای برای خودش داشته باشد؟
و همچنین متوجه نمیشویم که چرا سکههایش را در صندوق صدقات میاندازد. آیا این سکهها حاصل دسترنج اوست؟ اگر خودش نیازمند است چه دلیلی برای این رفتار او وجود دارد؟ اگر نیازمند نیست، چرا سال جدید را با صدقه شروع میکند؟ انگیزه این عمل خیر از کجا آمده است؟
دست زمخت و لبخند تلخ و اشک چشم همه به لحاظ تصویری ارزشمند هستند اما برای درک گره داستان و دریافت موقعیت شخصیت، به نشانهها بیشتری نیاز داریم.
نام داستان هم به گنگی ماجرا افزوده است و ما را در درک واقعیت قصه یاری نمیکند. شاید بتوان این احتمال را در نظر گرفت که شادی و جشن عید در نظر کودک یک واقعیت توخالی و پوشالی است و در بطن جامعه، شادی حقیقی وجود ندارد؛ اما همه اینها فرضیههایی است که تابید کننده قطعی در جغرافیای داستان ندارند.
اما نکته قابل ذکر و بسیار مثبت این داستانک، زبان ساده و روان نویسنده است که نشان میدهد این چینش کلمات حتما از دل تمرینهای پیدر پی به دست آمده است.
نحوه شروع داستان هم خوب و قوی است . به جای کلمه “چشمانش” هم اگر از ” چشمهایش” استفاده شود بهتر است، چه آنکه استفاده از علامت جمع فارسی به درستی انجام شده و از شاعرانگی فاصله میگیرد. حرف اضافه “با” اگر قبل از عبارت “دست زمخت” میآمد، به روانی جمله کمک میکرد.
با سپاس فراوان از نویسنده عزیز و نیز آرزوی موفقیت برای ایشان.
(به قلم مولود توکلی)
دیدگاهتان را بنویسید