بررسی داستان کوچک «سه، دو، یک، صفر»
«سه… دو… یک… صفر»
نفسهای پیرمرد به شماره افتاده بود.
اسکناسهای تا نخورده لای قرآن جا ماند.
(اثر: سیده مریم موسوی روشن از بابل)
نقد اثر:
داستان مینیمال از آنجایی که فرصت کمی برای همراهی با مخاطب دارد، باید تلاش کند تا برای چند لحظه ذهن مخاطب را قلقلک دهد و حس او را درگیر کند.
یکی از عناصری که میتواند به این موضوع کمک کند، مشخص بودن مکان و یا فضای حاکم در داستان است. برای مینیمال که فرصت فضاسازی کم است، میشود با صوتها و تصاویر این اتفاق را رقم زد. مثلا در این داستان، برای آنکه همان اول مخاطب را در فضای «لحظه سال تحویل» بیندازیم، میتوانیم از توصیف مجری در تلویزیون یا رادیو استفاده کنیم. یا صدای توپ لحظه سال تحویل را بگذاریم.
باید بگویم سیده مریم موسوی در ایجاد چند «حس» خوب عمل کرده. آن هم «تنهایی و انتظار» است. پیرمرد همانطور که منتظر آمدن اطرافیانش است تا عیدیها را از لای قرآن به آنها بدهد؛ لحظه سال تحویل را تنها میگذارند و در تنهایی و انتظار میمیرد. اتفاق تلخی که ترکیب آن با سال نو، اشاره به زندگی تازه پیرمرد، پس از مرگ دارد.
نویسنده در این اثر تلاش کرده که با حداقل کلمات، اتفاق اصلی را به گوش مخاطب برساند. البته که در داستان مینیمال، این اتفاق از حسنها محسوب میشود، اما اشکالی ندارد گاهی برای به دام انداختن مخاطب، کمی قواعد را جابجا کنیم تا حس عمیقتری برای مخاطب ایجاد شود.
برای آنکه کاری کنیم تا مخاطب همان چند خط را بارها و بارها بخواند، خوب است کمی جزئیاتِ در خدمت داستان بیاوریم.
جزئیاتی مثل قُلقُل سماوری که منتظر مهمان است یا قاب عکس دستهجمعی پیرمرد با خانواده و نوههایی که الان کنارش نیستند.
حتی ممکن است در لحظه مرگ، صدای افتادن قاب عکس از دست پیرمرد را بشنویم و فضای تلختری را احساس کنیم.
با تمام اینها نویسنده توانسته در کلمات کم، حس را بدون بههم زدن زبان اثر، وارد فضا کند، که کار آسانی نیست و باید به او آفرین گفت.
اگر بتواند کنار این احساس و تکنیک، کمی جزءپردازی بیشتر، فضا و مکان دقیقتر و غافلگیری عمیقتری بیاورد، حتما آثار خواندنیتری خواهد داشت.
امیدوارم بازهم از این نویسنده خوش قلم بخوانیم.
(به قلم: سیده حدیث میرفیضی)
دیدگاهتان را بنویسید