معرفی کتاب «به امین بگو دوستش دارم»
کتاب «به امین بگو دوستش دارم» به قلم مریم راهی در سال ١٣٩٩ در ۳۲۴صفحه توسط نشر نیستان وارد بازار کتاب شد. این کتاب که تا به امروز به چاپ دوم نیز رسیده است، داستانی از صدر اسلام را در سبک مستند روایی ـ تاریخی بیان میکند. داستانی در چهار فصل از زبان چهار شخصیت بزرگ تاریخ اسلام؛ حضرت عبدالمطلب، حضرت ابوطالب، حضرت حمزه و حضرت جعفر علیهمالسلام؛ که همه این روایتها با محوریت پیامبر خاتم به مخاطب عرضه میشود. این کتاب با خواب جد رسول خدا حضرت عبدالمطلب شروع میشود و سپس به وقایع شهر مکه و شخصیتهای نزدیک به رسول خدا در طول ۸۵ سال میپردازد. این روایت، قبل از ولادت رسول خدا و حتی قبل از ولادت پدر بزرگوار ایشان در مکه شروع میشود؛ و تا دوره نوجوانی پیامبر ادامه پیدا میکند.
چیزی که در این کتاب علاوه بر نثر روان و شیوای آن نمود دارد، پژوهش بینظیر نویسنده در اتفاقها و شخصیتهای تاریخی است؛ بهگونهای که مخاطب با زوایای جدیدی از حوادث آن زمان آشنا میشود. مریم راهی در این اثر، در عین پرداختن به آداب و رسوم آن زمان و اشاره دقیق به اسامی و مکانها، زبانی را برای روایت انتخاب کرده است که از نثر سخت و پرتکلف خبری نیست. زبانی که هم حق مطلب را در شناختن دوره داستانی رعایت کرده و هم شیوا و رسا است.
این نویسنده توانا، در پرداخت شخصیتها نیز چیرهدستی به خرج داده؛ و بهگونهای عمل کرده است که مخاطب در عین آشنایی قبلی که با بزرگان دین دارد با وجوه متفاوتتری از شخصیت آنان در این اثر روبهرو میشود. ما در این کتاب با شخصیتها و حوادث متعددی روبهرو هستیم که در عین این که با تعلیق زیادی همراه هستند اما مخاطب را جا نمیگذارند.
مریم راهی نویسندهای است که در کارنامهاش داستانهای موفقی با مضمون اجتماعی و آیینی دارد؛ اما قدرت قلم این نویسنده در آثار تاریخی و آیینی جلوه دیگری دارد.
بخشهایی از این کتاب:
نگاهی میاندازم به قربانگاه؛ و سپس به چاه زمزم. در خوابم هاجر دوید واسماعیل؛ من دویدم و هاجر. سپس آب از زمین جوشید. اما من هنوز تشنهام. خداوندا! میخواهی ایمان من را بسنجی؟ من چه هستم جز بندهای که آرزومند اطاعت؟
امجمیل دور شده است که شفا را آهسته کنار میزنم و سمت چاه میروم. دلو را پایین میاندازم و پرقدرت بالا میکشم. بر یک کرسی سنگی، مجمعهای گذاشتهاند و پیالههایی. دست دراز میکنم و پیالهای از داخل مجمعه برمیدارم و دلو را کج میکنم. آب از پیاله سرازیر میشود. پیاله را بالا میبرم؛ یکنفس سر میکشم و بازدمم را عمیق بیرون میدهم.
تمام پیالهها را پر میکنم و نگاهی میاندازم به پسرانم؛ که یعنی شما نیز بنوشید!
قریشیان حلقه زدهاند گرد ما ده تن. گفتهام عباس و حمزه را به قربانگاه نیاورند. عدهای بر بلندیها ایستادهاند و عدهای نیز بر شترها نشستهاند…
(تهیه و تنظیم: مریم دوست محمدیان)
دیدگاهتان را بنویسید