شخصیت در داستان
درباره شخصیت اندکی گفتیم. از اهمیت میزان تسلط نویسنده به ابعاد مختلف شخصیت و حفظ گونه زبانی او در سراسر اثر.
ممکن است نویسندههای نو قلم تصور کنند که شخصیتها باید مثل عروسک خیمه شب بازی در دست آنها باشند اما واقعیت این است که شخصیتها اگر به بلوغ در وجود شما رسیده باشند، راه خودشان را میروند. چه بسا پیرنگ شما را به هم بریزند و از فرمان شما پیروی نکنند. نویسنده تازهکار مینویسد اما نویسنده کهنهکار میبیند. نویسنده کهنهکار رفتار شخصیتها را مشاهده و روایت میکند. دخل و تصرف چندانی در حرکت دادن آنها ندارد. اگر شخصیت با شما مخالفت میکند یا به سمتی شما را میکشد،مقاومت نکنید.
به این سفر اکتشافی بروید. شخصیتهایی که در این حالت نوشته میشوند، تخت نیستند بلکه کاملا زنده و فعال عمل میکنند. گاهی نویسندهها چنان ازخط پیرنگ محافظت میکند که به شخصیت مجال حرکت نمیدهد. در چنین شرایطی داستان شکل میگیرد اما اثر ماندگاری خلق نمیشود. گاهی ما به دلیل تابوهای درونی یا سازههاي ذهنی به شخصیت اجازه حرکت نمیدهیم. مثلا نمیتواند تحریک جنسی شود یا در شرایط سخت دست به دزدی بزند يا اگر مذهبی است سیگار بکشد. ما با سازههای ذهنی خود دست و پای او را بستهایم. اما اگر از درون پذیرندگی داشته باشد به او آزادی عمل میدهیم. میتواند نقاب ظاهری را پس بزند و داستان را به سمت موقعیتهای جذاب پیش ببرد.
اگر با شخصیتهای داستانتان دست به یقه شدهاید یا خودسرانه به راهی رفتهاند که شما نمیخواستید برایمان بنویسید.
(به قلم معصومه امیرزاده)
دیدگاهتان را بنویسید