نامهای به دکتر حسام ابوصفیه، رئیس بیمارستان کمال العدوان در غزه
به قلم حمیده کاظمی
دکتر، تو هم اسم برادرم هستی. نمیدانم الآن که این حرفها را مینویسم تو شهید شدی یا اسیر. خواستم بگویم من آخرین تصویرت را دیدم. قدمهایت به سمت تانکها را میگویم. شاید بارها و بارها جلوی دوربین آمدی و از وضعیت بیمارستانت گزارش دادی، از وضعیت بیمارانت گفتی، بر پیکر پسرت جلوی بیمارستان نماز خواندی؛ آنکه کنار ستونهای بیمارستان العدوان به خاک سپردیاش. وقتی غم روی دلت سنگینی میکرد و بغض کرده بودی؛ باز جلوی دوربین آمدی و حرف زدی. اعتراف میکنم که هیچ کدام از آنها را نه دیده و نه شنیده بودم. حتی اسمت را، سمتات را، کارهایت را. هیچ ..هیچ.. اعتراف میکنم که هیچ چیز از تو نمیدانستم و همه اینها را از بعدِ آخرین تصویر که از خود جای گذاشتی پیدا کردم. تو متخصص اطفال بودی ولی الآن دیگر تخصص قلب داری. نه تنها قلب من که قلب هر کس تو را دید، قطعا احیا میکنی. حتی اگر جسممان تاب نیاورد و قلب صنوبریمان از شدت غم از کار بیافتد؛ تو قلب روحم را به زدن وادار کردی. وقتی بیمارستان المعمدانی را زدند و با ولولهی دنیا ترسیدند، چو انداختند که کار حماس بود یادت هست؟ راستش اولش خودم هم شک کردم و حسابی خبرها و فیلمها را بالاپائین کردم. همان وقتی که برادرم حسام گفت تو هنوزم طرفدار این تروریستهایی؟ هرچه گذشت حقیقت روز به روز برایم روشنتر شد. دیگر شک نمیکنم اما واقعا نمیدانم برای شما مظلومان عالم چه کردم توی این یک سال؟ مرا ببخش اگر سکوتم با گذشتِ زمان، آنها را آنقدر گستاخ کرده که تنها بیمارستان باقیمانده در شمال غزه را اول محاصره، بعد ویران کردند و تو را به اسارت گرفتند. چرا فیلمهایت را ندیده بودم؟چرا هزار پِلاتو چرت و پرت توی این مدت به گوشم رسید ولی صدای تو را نشنیدم؟ حالا میفهمم که چرا با روپوش سفیدت روی خرابههای بیمارستان به سمت تانکها میروی. من پیامت را گرفتم دکتر. نمیدانم حسام هم، عکست را دیده یا نه. شرمندهام.
از طرف یک زنِ ایرانی مدعی طرفدارِ فلسطین
دیدگاهتان را بنویسید