روایت مادرانگی
روایت مادرانگی
به قلم مائده علیزاده
به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) و بزرگداشت مقام مادر
وقتی فهمیدم قرار است، وارد دنیای مادرانه شوم، هر چه کتاب روانشناسی و تربیتی در مورد نوزاد و کودک بود را از بر کردم.
همان اوایل بارداری وارد چالش های خانوادگی شدم که یکی از اصول مهم تربیت فرزند یعنی آرامش در دوران جنینی را زیر سوال برد. چالشهایی که انگار خود خدا برایم برنامهریزی کرده بود و راه درویی از آنها نداشتم. کلی مطلب خوانده بودم، از اولین تماس فرزند بعد از به دنیا آمدنش که شیرینترین لحظه برای مادر و نوزاد هست و چقدر برای رشد عاطفی نوزاد تاثیر گذار است.
پسرم به دنیا آمد. منتظر همان لحظه اولین دیدارمان بودم که دیدم دکترها سراسیمه به این سو و آن سو میدوند تا نوزاد بیجان را احیا کنند. از ائمه مدد خواستم که بچهام را برگردانند. معجزه شد. بعد از شنیدن صدای گریهش منتظر ماندم تا او را در آغوشم بگذارند؛ اما فقط اثر جوهری یک جفت کف پا را جلوی چشمانم گرفتند. با همان اثر جوهری، دلم راضی شد و لبخند زدم. یک روز منتظر ماندم تا نوزادم را بغل کنم. بعد از به آغوش کشیدنش رسماً پا به دنیای مادری گذاشتم.
پسرم قد میکشید و من همچنان با جدیت تمام میخواستم تمام نکات تربیتی را رعایت کنم. تلاشم این بود، فضای امنی برای او درست کنم تا واژهی سم نکن را به کار نبرم. ولی مشکلات زندگی یک گوشه کمین کرده بودند و به من لبخند معناداری میزدند. از تربیتهای چندگانه خوانده بودم، اما یک زمانی مجبور بودیم با خانواده خودم و گاهی همسرم در خانه زندگی کنیم. میدانستم دویدن و بازی کردن برای پسرم حکم نفس کشیدن را دارد؛ با این حال، هر چه همسایه نصیبمان میشد، بی حوصله و دوستدار سکوت مطلق بودند. برای همین مدام بدو بدو نکن ورد زبانم شده. بود.
من شکست خورده بودم. برای پیدا کردن راه حل وارد دنیای مجازی شدم. بلاگرهایی که تسهیلگر کودک بودند را دنبال کردم. از رابطهی خودشان با فرزندشان مطلب میگذاشتند و من روز به روز عذاب وجدانم بیشتر میشد. مدام به خودم میگفتم من مادر بدی هستم. دنیای شیرین مادری را گم کرده بودم. معجزه ی حضور و زنده بودن پسرم را فراموش کرده بودم. اینکه بدون دغدغهی بهترین بودنش، پسرم را بغل کنم و ببوسم. میخواستم املای مادریم بیغلط باشد که همین بزرگترین خطای مادریم بود. پسرم بزرگ میشد و من بین تئوریهای تربیتی گیر افتاده بودم.
دوست داشتم یکی من را نگه دارد و بگوید: به کجا چنین شتابان!
دیدگاهتان را بنویسید