روایت کلاس از فریم تا قلم
روایت کلاس از فریم تا قلم
به قلم مائده علیزاده
قبلترها فیلم دیدنم همراه با یک کاسه تخمه بود. یک پارچه بزرگ پهن می کردم و مینشستم وسط پارچه، فیلم را توی گوشیم پلی میکردم و بهمزمان با سرعت بالا تخمه میشکستم. پارچه بزرگ برام حکم پیش دستی داشت، که نخواهم تمرکزم را روی پرتاب درست پوسته تخمهها توی بشقاب بگذارم.
این قبلترها که گفتم منظورم قبل از کلاس (از فریم تا قلم) بود. بعد از این کلاس، ناخودآگاه تک تک سکانسهای فیلم را به جای تخمه میجویدم. بعد هم که توی مغزم هضم میشد، تازه میرفتم سراغ نشانهها و نمادها. از دو ساعت محض تصویر باید مثل گارگاهها ذرهبین به دست میگرفتم و نمادها و نشانهها پیدا میکردم، تا بفهمم ته توی مغر نویسنده و کارگردان چه میگذرد. ناخودآگاه دنبال تک تک بذرهایی کاشته شده توی فیلم میگشتم و با دل صبر منتظر برداشت همه این کاشتهها میماندم. رنگ و روی فیلم هم برایم حرف میزد. چشم توی چشم با من میشد و برایم از سردی و بیروحی یا روشنایی یک صلح کشنده میگفت. شخصیتها، امان از شخصیتها از دستشان حرص میخوردم توی ذهنم برای تک تک شان پرونده میسازم تا ببینم آمدنشان بحر چه چیزی هست و به کجا میخواهند بروند. تا انتهای فیلم برا تک تک کارهایشان دنبال دلیل و منطق می گردم. مثل استیو توی فیلم باجه تلفن، وقتی توی باجه هست و تلفن زنگ میخورد بدون فکر جواب میدهد. بعضی شخصیتها هم بعد از شناختنشان دست از سرم برنمیداشتند، مثل کرم توی مغزم وول میخوردند و با خود میگویم عجب جانوری هست، مثل شخصیت مارتین نوجوان مرموز در فیلم گوزن مقدس، که خدا را شکر ایوا پیرمرد صلحطلب در فیلم نارنگیها برای فراموش کردنش به دادم میرسد. شخصیتهایی هم بود که پشت بندش میگفتم ای ول دمت گرم، مثل راسل دالتون توی فیلم اینساید من. شخصیتی که یک سرقت تر و تمیز انجام میدهد. سرقتی که نه کسی کشته و نه پولی دزیده میشود. حالا همهی این دقتها در فریم فیلمها، وقتی به کارم میآید، که میخواهم قلم بزنم. الان دیگر میدانم میتوانم پیرنگ یک داستان جنایی یا اکشن بنویسم که نهایت دوتیر از تفنگها شلیک شده است (باجه تلفن). یا اسطوره که توی داستان چطور به بازی در بیاورم که هم مغز خواننده را فلج کنم و هم وفادار به آن اسطوره باشم (گوزن مقدس). الان میتوانم در داستانم همه را بکشم و به خوبی مفهوم صلح را برسانم( نارنگی ها). فهمیدم میشود عادت را از ذهنها بگیرم و داستانی بنویسم که اتفاق نویی در آن رقم بخورد، مثل بانکی که سرقتی که هیچ پولی از آن دزده نشد( اینساید من).
بعد از سه شنبههای از فریم تا قلم، من آن فیلم ببین سابق نشدم هر چند هنوز فیلمها را توی همان صفحهی کوچک گوشیم میبینم.
1 دیدگاه
اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.
🤩 و چقدر کار ما سخت تر میشود وقتی بخواهیم داستان را مثل فیلم پر از هیجان و غافلگیری کنیم