نقد داستان کوتاه «کیکم را پس بده»
داستان کوتاه «کیکم را پس بده»
به قلم الهام صفار
موموشی کیکش را برداشت تا به لانهاش برود. یک گاز به کیک زد و گفت:
– بهبه، چقدر خوشمزست.
نزدیک لانهاش که رسید یک موشکور یکهو از خاک بیرون پرید. موشکور هوا را بو کرد. بعد سبیلهای بلندش را تکان داد و گفت:
– بهبه، چه بوی خوبی! فکر کنم بوی یک کیک خوشمزه است.
و بعد سرش را به سمت موموشی چرخاند و گفت:
– خب خب…. این کیک مال من است. آن را بده به من.
موموشی کیکش را محکم بغل کرد. اما موشکور کیک را از دست او گرفت. آخه موش کور خیلی از موموشی بزرگتر بود. موموشی گفت:
– آخه آن کیک من است.
موش کور گفت:
– خب خب… از این به بعد مال من است.
و بعد داخل سوراخ پرید. موموشی داخل لانه سرک کشید تا از مامانموشه کمک بگیرد اما هیچکس در لانه نبود.
موموشی دلش گرفت. یک گوشه نشست و گریه کرد. اما خیلی زود خسته شد. سرش را بالا گرفت و سنجاب کوچولو را دید.
سنجابکوچولو داشت با دستهای فسقلیاش زمین را میکند.
موموشی نزدیک رفت و پرسید:
– داری چهکار میکنی؟
سنجاب کوچولو همانطور که زمین را میکند گفت:
– بلوطم را پیدا میکنم. همینجاها خاکش کرده بودم.
موموشی پرسید:
– از کجا میدانی اینجا خاکش کردی؟
سنجاب کوچولو با دست فسقلیاش سرش را خاراند و گفت:
– زیر زمین را که نمیتوانم ببینم. اما خوب میتوانم بو کنم. از همینجاها بوی بلوطم میآید.
موموشی یکهو فکری به ذهنش رسید. بالا پرید و گفت:
– فهمیدم چکار کنم. راهش را پیدا کردم.
و بعد به سمت سوراخ موشکور دوید. با خودش فکر کرد:« موشکور که چشمهایش خوب نمیبیند. آهسته داخل سوراخ میروم که متوجه نشود.»
داخل سوراخ کمی تاریک بود. موموشی کمی ترسید. دندانهایش به هم خورد و تلقتلق صدا داد. اما به خودش گفت:« فقط کافیه شجاع باشم و خوب فکر کنم.»
موموشی بو کرد و بو کرد تا کیکش را وسط یک عالمه خوراکی پیدا کرد. همهی آن خوراکیها را موشکور جمع کرده بود!
موموشی خواست کیکش را بردارد که صدای پاهای موشکور را شنید. موشکور نزدیک آمد و کنار کیک ایستاد ولی اصلا موموشی را ندید. موشکور کیک را برداشت و گفت:
– خب خب… با این کیک خوشمزه غذای زمستانیام کامل شد.
موموشی یک نفس عمیق کشید و با صدای بلند گفت:
– کیکم را پس بده.
موشکور که چشمهایش خیلیخوب نمیدید از جا پرید و کیک از دستش افتاد. موموشی سریع کیکش را برداشت و قبل اینکه موشکور دستش به او برسد از سوراخ بیرون پرید. فقط صدای موشکور را شنید که میگفت:
– اگر دستم بهت نرسه موشکوچولو!
موموشی ریز ریز برای خودش خندید. کیکش را بو کرد و یک گاز قلمبه به آن زد.
نقد داستان کوتاه «کیکم را پس بده»
به قلم خانم سنا ثقفی
کیکم را پس بده ماجرای ظلم و زورگیری است و غلبه بر ترس. موش کوچک با کیک به طرف لانه می رود که موش کور از راه میرسد و کیک را از او میگیرد. «از این به بعد مال من است.»
موش کوچولو در جست و جوی کمک به لانه سر می زند اما مادر در لانه نیست. پس می نشیند و دیری نمی گذرد که با سنجابی مواجه می شود که بو می کشد و به دنبال بلوط هایش می گردد. سنجاب برای پیدا کردن بلوط ها بو می کشد و موش کوچولو با دیدن این صحنه فکری به سرش می زند. برود به لانه موش کور تا کیکش را پس بگیرد. او این کار را می کند و وقتی به لانه موش کور می رسد، فریاد می زند که کیکم را پس بده و موش کور می ترسد و کیک از دستش می افتد.
این داستان از چند منظر قابل توجه است. نخست نثر و زبان آن. زبان داستان کودک باید به سان آهویی چابک مدام در جست و خیر باشد با جملاتی کوتاه و ضرب آهنگی تند. جملات در این داستان کوتاهند و در ساحت زبانی حضور نویسنده بزرگسال به چشم نمی خورد و نثر کودکانه است.
موضوع دیگر اهمیت «لحن» در پردازش داستانی و پردازش شخصیت هاست. نویسنده این داستان تلاش کرده تا برای موش کور داستان، لحن مخصوص به خود را بسازد که اقدام شایان توجهی است. هرچند لحن سازی در این داستان همچنان از مناطق خلوت اما مستعد است.
همچنین مفهوم داستان با فرم و ساختار آن و مخاطب هدف تناسب دارد و این ها همگی از توفیقات این اثر است.
در مقابل، داستان کیکم را پس بده از یک مشکل عمده رنج می برد و آن روال منطقی و روابط علی و معلولی است.
موش در مواجهه با سنجاب که دنبال آذوقه اش می گردد، به سرش می زند که شجاع باشد و به لانه موش کور برود. ارتباط این دو ماجرا غامض است و این باعث شده باورپذیری رفتار شخصیت اصلی داستان زیر سوال برود. در ادامه نکات فرعی دیگری برای مخاطب کودک علامت سوال ایجاد می کند. از جمله اینکه مگر موش کوچک نمی توانسته موش کور را ببیند که ناچار به بو کشیدن شده؟ ناگفته پیداست که رفتارهای جزئی شخصیت ها در داستان کودک اهمیت دارند و در باورپذیری فضای کلی اثر نقشی حیاتی ایفا می کنند.
گره گشایی گره دیگر این داستان است. موش کوچک موش کور را غافلگیر می کند و فریاد می زند و موش کور آنقدری می ترسد که حتی نمیتواند در پی او حرکت کند. و این خلاف آن چیزی است تا به این نقطه از شخصیت او نشان داده شده است. مکالمات شخصیت اصلی نیز با خودش در این نقطه از داستان، پای نویسنده را به داستان باز کرده و نتیجه و محصول منطقی حوادث پیش از خود نیست. بنابراین تصنعی شده و ماموریتی را که باید به سرانجام نمی رساند. شجاعت یعنی چه؟ چه طور به ذهن موش کوچک می رسد؟ در اثر کدام مقدمه و پیش بینی نویسنده؟
همانطور که ملاحظه می شود گره گشایی این داستان نیاز به گره گشایی دارد و قادر به ایجاد ضربه لازم برای انتقال مفهوم جرات ورزی برای مخاطب کودک نبوده است.
داستان همچنین در پردازش پیرنگ و خط داستانی نیز ضعیف عمل کرده. شخصیت اصلی داستان کیکش را از دست می دهد. دنبال کمک می رود و وقتی مادر را نمی یابد می نشیند و فقط همین. اثری از کشمکش درونی و بیرونی در او نیست. سپس از عمل شخصیت دیگری که ارتباط سفت و محکمی با داستان ندارد، ایده ای به ذهنش می رسد. باید توجه داشت برای انتقال یک ارزش، ارزش دیگری ذبح نشود. این متن با هدف انتقال مفهوم شجاعت به کودک تنظیم شده بود حال آنکه کنش گری و تلاش فعالانه در شخصیت داستان دیده نمی شود. سوژه داستان قابلیت طرح سفر قهرمان را در خود دارد و تلاش شخصیت اصلی داستان می تواند در بزنگاه های مختلف برای غلبه بر زورگویی و ترس از آن موثرتر واقع شود و شخصیت اصلی داستان را از انفعال و تماشاگر بودن به قهرمانی پویا و خلاق تبدیل کند.
نهایتا این اثر با وجود نقاط قوت و روشنی که از آن برخوردار است، در طراحی داستان موفق عمل نکرده و نیاز به بازنویسی و اصلاح وقایع و پیرنگ با تکیه بر روابط منطقی تر و ترسیم جامع تر شخصیت اصلی داستان به مثابه نماینده کودک در اثر دارد.
با آرزوی توفیق و شادکامی.
دیدگاهتان را بنویسید