بررسی کتاب «هیچکس این زن را نمیشناسد»
«هیچکس این زن را نمیشناسد» داستانی واقعگرا مربوط به گذشتههایی نه چندان دور است؛ حوالی دهۀ بیست و دهۀ چهل در آذربایجان. ندا رسولی داستان شخصیتهایش را در دو زمان و با دو روایت متوالی پیش میبرد که در فصلهای آخر به هم میرسند و گره قصه گشوده میشود. استفاده از روایتهای موازی و راویان مختلف یکی از ترفندهای ایجاد جذابیت در رمان است؛ ترفندی که اگر نویسنده نتواند آن را خوب اجرا کند به اثر ضربه میزند. اما او توانسته است از این آزمون نمرۀ قبولی بگیرد و در داستانش بصورت فصلهای یک در میان از راویان مختلف استفاده میکند. یکی روایت آصال، که شیوۀ روایتش اول شخص است و دیگری شخصیت دوم یعنی سارگل که شیوه دانای کل نامحدود برای روایت او به کار گرفته شده است. با این روش خواننده را از سردرگمی نجات میدهد.
از سوی دیگر همیشه نوشتن از راوی غیرهمجنس چالش بزرگی برای نویسندگان است و رسولی در اولین اثر بلند خود این خطر را به جان خریده است که یکی از شخصیتهای مهم و شاید بتوان گفت شخصیت اصلی داستانش را یک مرد جوان قرار دهد. او در خلق این شخصیت تا حدود زیادی توانسته است هم در صحنهپردازیها موفق باشد، هم آنجا که درون ذهن شخصیتها را میکاود خواننده را راضی کند. بخشهایی از فصلهای مربوط به آصال که ما با واگویههای او روبرو میشویم، آنقدر باورپذیر هست که زن بودن نویسنده به یادمان نیفتد.
رفتن به سراغ مقطع تاریخی جنگ جهانی اول و حملۀ روسیه به ایران و قحطی ناشی از آن یکی دیگر از انتخابهای جسورانۀ نویسنده است. وی به خوبی بین دو زمان پیوستگی ایجاد میکند و خواننده را با ترسیم درد و رنج مردم آذربایجان در دوران اشغال کشور و پیامدهای آن با خود همراه میسازد. توجه به ظرائف جغرافیایی و فرهنگی مردم آن منطقه در دهههای گذشته و توصیفها و تصویرسازیهای دقیق از دیگر نقاط قوت این اثر به شمار میرود.
نکته آخر که این که «هیچکس این زن را نمیشناسد» گرچه رمانی زنانه به معنای تعریفشده نیست که صرفاً دغدغهها و زبان زنانه داشته باشد، اما نویسندهاش نتوانسته است از برخی کلیشههای مسلط رهایی پیدا کند. زنهای داستان همگی رنجکشیدهاند و در زندگی چیزهای زیادی را از دست دادهاند اما برخی از آنها مانند «مرضی» بیشتر از آن که شخصیت باشند، تیپ هستند. او بعنوان یک زن آسیبدیده و به اصطلاح بدکاره، شبیه تمام زنان اینچنینی در داستانهاست و تصویر جدیدی از خود ارائه نمیکند. در این میان سارگل با این که ویژگیهایی دارد که او را شاخص میکند، اما در نهایت خواننده در یک سوم نهایی کتاب با همان تصویر همیشگی از نامادری یا مادرخوانده مواجه میشود. همان زنی که علیرغم تمام لطفی که به فرزند زن دیگری کرده است، نهایتاً توسط او طرد میشود و یکباره یا به تدریج نه تنها جایگاه مادری را از دست میدهد بلکه مورد بیمهری نیز قرار میگیرد. این تصویر به کرّات در داستانها و فیلمهای ایرانی و غیرایرانی بازتولید شده است.
گرچه شاید بتوان گفت نویسنده قصدش از این کار بازنمایی تنهایی و گمنامی سارگل باشد اما آیا هیچ راه دیگری جز توسل به این کلیشۀ تکراری نبوده است؟ گویی این که فرزندخوانده در کوتاه زمانی تمام زحمات بزرگ کردن و پروردنش را نادیده بگیرد و به دنبال خانوادۀ زیستی خود باشد امری پذیرفته و از پیش تعیین شده است که نباید هیچ خللی به آن وارد آورد. حتی اگر این زن سارگل باشد با همۀ رنجهایی که متحمل شده است، باز هم شایستۀ درک شدن و قدردانی نیست. در واقع شاید بتوان تصور کرد که نویسنده با انتخاب عنوان و حتی طرح روی جلد، به نوعی با شخصیت زن داستانش همدلی کرده است؛ اما پایان باز داستان و نامعلوم بودن سرنوشت سارگل همین را هم خنثی میکند.
«هیچکس این زن را نمیشناسدم بعنوان اولین اثر داستانی نویسندهاش علیرغم اینکه رمان خوب و قابل قبولی به حساب میآید، کمتر مورد توجه قرار گرفته و با گذشت چند سال از چاپ نخست آن تا به حال چاپ دوم نرسیده است. این کتاب در 27فصل و 255 صفحه در سال 1397 توسط انتشارات نیستان منتشر شده است.
پونه فضائلی
دیدگاهتان را بنویسید