«جهان روشن مادری» ؛ نگاهی به رمان سدّا
«جهان روشن مادری»
نگاهی به رمان سدّا
شوقی زن میانسالی است که سالها با معضل ناباروری دست و پنجه نرم کرده است. اما درست، هنگامی که در آستانه از دست دادن سن باروری است؛ در یک تصمیم ناگهانی با روش لقاح مصنوعی باردار میشود. اما از آنجا که نه خود و نه همسرش «جلیل» به ماندن جنین اطمینان ندارند هر دو تصمیم میگیرند که این مسئله را مخفی نگاه دارند، ولی در این حین جنین میماند و جلیل میمیرد.
شوقی زنی عامی است که داستان از منظر او روایت میشود و با اندکی تسامح میتوان زاویه دید را «من راوی سادهلوح» در نظر گرفت. چون براساس تعاریفی که از این زاویه دید وجود دارد «من راوی سادهلوح» به راویای اطلاق میشود که مانند شوقی، درک کودکانهای از محیط پیرامون خود دارد.
این درک کودکانهی شوقی از محیط پیرامون و به طور کلی جامعهای که در آن زیست میکند هرچند از تحصیلات کم و پیشینهی خانوادگی ضعیف او نشات میگیرد، اما دلیل مهمترش آن است که شوقی در طول زندگی زناشوییاش در دایرهی امن و حمایتگر همسرش جلیل زندگی کرده است. در واقع مسائل و معضلات بیرونی زندگی را با اطمینان خاطر به جلیل سپرده و خود در دنیای درونش غرق شده است. این غرق شدگی بیپایان، دنیای درونی او را از دو مسئلهی ناباروری و حس مادری انباشته میکنند و این انباشتگی تنها از طریق واگویههای او معبری برای خروج مییابند.
«مثل گربه پلنگی محلهمان. فصل بهار بچههایش را توی انباری حیاطمان به دنیا میآورد. همیشه بین در انباری و من گیر میکرد. من از او میترسیدم. او هم از ترس من گوشهی در انباری خرناسه میکشید. تا این که از کنار دامنم به سرعت رد میشد و میپرید بالای دیوار. نمیدانست من حسرت مادر شدنش را میکشم ولی عجیب به من اعتماد داشت. هر سال بچههایش را توی انباری بزرگ میکرد .خیال داشتم اگر بچهمان به دنیا آمد، برای دهنکجی به این گربه، عصرها جلوی در انباری گلیم بیندازم و با جلیل دوتایی چایی بخوریم.»
راوی این رمان اول شخص است، او برای هر عملی که انجام می دهد،حداقل یک بند برای مخاطبش حرف میزند و به خواننده توضیح می دهد. اما با این توصیفات و حرفها هم در پایان نمیتواند راجع به هیچ موضوعی خواننده را توجیه کند.
همه این خرده اطلاعات خودش میشود سبب اطناب متن. یعنی رشتههای نویسنده را برای ساختن لحظههای کوچک کمدی هم پنبه میکند. قبول داریم که سادگی این زن به خوبی در طول روایت بارها و بارها به خواننده یادآوری میشود، اما اگر نویسنده میتوانست لحظاتی را برای به زانو درآوردن خوبی و پاکی شوقی خانم ایجاد کند، بدون این که خودش دخالتی داشته باشد و راه را برای شخصیتش هموار کند، شاید میشد با رمان محکمتری روبرو بودیم. این یکی از معضلات نویسندگان ما در ساختن قهرمانهاست. قهرمانها همیشه سپید نیستند، همیشه باهوش نیستند. همان طور که شوقی خانم نبود. اما اگر این سادگی میرفت به سمت بلاهت و ایجاد موقعیتهای کمیک (خصوصا با این وضع زندگی قمر در عقرب شوقی خانم) می توانست به طراوت و نشاط رمان کمک بیشتری کند. اصراری ندارم برای این که مسیر داستان را تغییر دهم یا برای بهتر شدنش راهکار ارائه دهم. اما اگر این رمان تلاشی باشد برای خوب ماندن در برابر تمام بدبیاریها، یا بدبیاریها آن قدر که باید تاثیرگذار نیستند و مخاطب را درگیر نمیکنند، یا خوب ماندن شخصیت به دل مخاطب نمیچسبد.
مفهوم جدی دیگری که در این رمان باید مورد توجه قرار گیرد، مفهوم «خانه» است. شوقی با از دست دادن خانهاش که مسکن و پناهگاهش بود، مانند پری سبک در این عالم رها میشود. او هر چند توانمندیهای زنان امروزی را ندارد و زنی خانهدار محسوب میشود، اما تلاش میکند برای رسیدن به نقطه اتکایی مطمئن و آرام. هرچند در کل داستان به نظر میرسد او از آن تیپ زنانی است که برای بقا و امنیت نیاز به حمایتهای جدی دارند، اما برخلاف توقع ما ابتکار عمل زندگیاش را به دست میگیرد و میتواند آلونک کنار پارک را خانۀ خود کند با این توضیح که سکنی با سکون و سکینه همریشه و خانواده است، سکینه در ذکر است و ذکر با توجه به خداوند حاصل میشود. نوعی تذکر و یادآوری است که انسان را متوجه مبداء میکند، زمانی خانه به سکنی تبدیل میشود که سکینه حاصل از ذکر محقق گردد، از این جهت درست است که شوقی خانهاش را از دست داد، اما از آنجا که ذکر و عبادت در زندگیاش حضور معناداری دارد (چهل دور تسبیح و ذکرهایی که نذر داشت و همچنین اشاره به نمازهای صبح شوقی در این قصه) میتواند آلونک گوشۀ پارک را تبدیل به خانه کند و حتی جوانی زخمی و فراری را در آن پناه دهد.
شخصیت شوقی در این داستان قابلیت تحلیل براساس مبانی آرکیتایپ را داراست. «آرکیتایپ» برگرفته از واژۀ یونانی آرکه تیپوس است. این واژه در زبان یونانی به معنی مدل یا الگویی بوده است که چیزی را از روی آن میساختند. نظریۀ کهنالگوها یا آرکیتایپهای شخصیتی، براساس تئوریهای کارل گوستاو یونگ، روانشناس و متفکر سوئیسی، شکل گرفته است. بر این اساس ما مجموعهای از آرکیتایپها هستیم؛ یعنی مجموعهای از الگوهای مختلف شخصیتی.
شخصیت شوقی منطبق با مؤلفههای کهنالگوی دیمیتر (DEMETER) [خدابانوی مادر و غلات، یا زن «مادر الگو»] است. زنانِ مادر الگو که از همه مراقبت میکنند بدون چشمداشت، مادرانی خستگیناپذیر و تسلیمناپذیر، فداکار، با حمایتهای بی دریغ، مهربان و صمیمی، عاشق بچهها، عاشق مهمان و مهمانی دادن و توانمند هستند.
در سراسر این قصه، شوقی زنی با ویژگیهای این مدلِ شخصیتی است. زنی که فداکار و مهربان با همه است، حتی قاتل فراری. بدون چشمداشت به دیگران خدمت میکند، درعینحال که خسته و ضعیف به نظر میرسد، اما اهل تسلیم شدن نیست. آنچنان مادرانگی در او راسخ شده است که بدون رنجش به زنی که دو – سه سال از او کوچکتر است، دخترم میگوید.
به قلم آزاده جهاناحمدی
دیدگاهتان را بنویسید