روایتی غمبار از حادثه شاهچراغ به قلم نویسندهی شیرازی
روایت غمبار به قلم نویسندهی شیرازی
✍️رقیه بابایی
عصر ۲۲ مرداد است و در مجلس روضه نشستهام. فالودهای که همان ابتدا با آن پذیرایی شدیم تا گرما را در وجودمان فروبنشاند را خوردهام و بعد از گریستن بر غم این روزهای کاروان آل الله حالا همه با هم داریم جوشن کبیر میخوانیم. میدانم قرار هر ماه اهل این مجلس همین است؛ جوشن بخوانند و وجودشان را زره پوش از اسماء مقدس کنند. شیرینی نامهای خداوند هنوز زیر زبانم است که مجلس تمام میشود و اذان میگویند و همان جا نمازم را میخوانم. میخواهم خداحافظی کنم که میبینم یکی از خانمها پریشان و نگران موبایلش را دست گرفته و رنگش پریده. میپرسم چه شده؟ میگوید دوباره در مرکز شهر بخاطر نزدیکی به سالگرد “م. ا” ریختهاند بیرون و اغتشاش شده. سعی میکنم آرامش کنم و با جملههایی مثل خبری نیست و حتما بزرگش کردهاند نفسهای نامنظمش را منظم کنم. چند نفر دیگر هم به جمعمان اضافه میشوند و چیزهایی میگویند. سریع نِت گوشیام را روشن میکنم و فقط یک کلمه ذهنم را به هم میریزد.
دوباره به حرم حضرت شاهچراغ عليه السلام حمله تروریستی شده، دوباره…دوباره… این کلمه مثل یک خنجر است که بر قلبم فرو مینشیند و پشت سر هم ضربه میزند. پیام پشت پیام میرسد و همه همین جمله را تکرار میکنند.
از مجلس بیرون میزنم و زود با همسرم تماس میگیرم و خیالم راحت میشود که در محل کارش است و بعد یکباره در وجودم مرثیه به پا میشود! مدام حرم را تصور میکنم در آن لحظاتی که ما در مجلس جوشن میخواندیم، جوشن اهل حرم چه بوده! در حرم از کودک و طفل به زیارت میآیند تا پیرزن و پیرمرد از روستایی تا توریست و مسافر… میگویند تروریست از در باب المهدی عجل الله فرجه وارد شده دری که مثل درهای اصلی حرم نیست.این در یک تفاوت بزرگ با بقیه درها دارد.
حرم دو در اصلی دارد که وقتی وارد میشوید ابتدا صحن کوچکی مقابلش است و بعد از گذشتن از آن تازه وارد صحن بزرگ و اصلی میشوید. اما این در یک در فرعی در بازار است و همین که راهروی کوتاه و عریضش را پشت سر گذاشتید، مستقیم وارد صحن اصلی و شلوغ حرم میشوید. این یعنی با یک عملیات حساب شده طرف هستیم.
این حملهی دوباره انگار کمی آبدیدهمان هم کرده. از حرفها و تحلیلهایی که در گروهها میشود معلوم است نسبت به قبل کمتر دستپاچه شدهایم و حالا میدانیم که فقط باید صبر کنیم تا خبرهای تکمیلی از راه برسد. نمیدانم این خوب است یا بد. اینکه دیگر مثل بار اول همه احوال هم را نمیگیرند و معمولیتر برخورد میکنند و سعی در کنترلشان دارند خوب است یا این یعنی از روی بیچارگی و تأسف است که یک اتفاق بزرگ و فاجعهوار عادی بشود یا حتی فقط کمی عادی! فعلا خبر این است دو تروریست حمله کردهاند. یک نفر زنده دستگیر شده، یک نفر متواری است. دو نفر شهید شدهاند و چند نفر زخمی. البته بعد دو شهید تکذیب میشود و هفت زخمی اسمهایشان در گروهها پخش میشود. در میان اسم زخمیها یک نفرشان چشمم را میگیرد.
غلام عباس عباسی؛ همیشه پیشوند غلام و عبد بر اسمها را دوست دارم حس میکنم این نوعی عرض ارادت متواضعانه است به صاحب این اسمها که فرزند ما قابل نیست همنام شما باشد او فقط غلام و عبد شما است. زیر لب این نامی که چشمم را گرفته دوباره تکرار میکنم غلام عباس… و ناخودآگاه مادرش را تصور میکنم که حتما چقدر محب و دلداده حضرت ابوالفضل علیه السلام بوده که چنین نامی را برای پسرش انتخاب کرده و او را هزار بار در طول عمرش صدا زده و قند در دلش آب شده است.
دو ساعتی از حمله به حرم گذشته. زخمیها تیر به پا یا قفسه سینهشان خورده و حال عمومیشان جز یک نفر که در کماست خوب است و اعلام میشود یک خادم همان ابتدای درگیری و در وردی بازرسی حرم شهید شده است. او از یادگاران جبهه و پیرغلام هیئت و پاسداران بازنشسته “سپاه” بوده. شهید غلام عباس عباسی. به عکس دلنشین و موی سپیدش نگاه میکنم و میگویم غلامیات قبول شهادتت مبارک… كم كم فیلم دوربینهای مدار بسته بیرون میآید و آتش به دل میزند.
پدری که با آرامش خاطر گیت بازرسی را گذرانده و حالا ایستاده تا همسرش از گیت بانوان بیرون بیاید و دو کودکش دارند مقابلش بازی میکنند. زنی که تند به سوی در خروجی قدم برمیدارد و شاید میخواهد قبل از غروب خورشید زودتر به خانه برسد. چند مرد جوانی که دارند با هم صحبت میکنند و شاید در تدارک برنامهریزی سفر اربعینشان هستند. اما همه به یکباره غافلگیر میشوند! صدای ممتد شلیک میآید و در آن راهرو با سقف گنبدی شکلش صدا حتما چند برابر میشود.
همه غیرارادی فرار میکنند، اما نمیدانند به کدام سو بروند؟ کجا امن است؟ کجا دشمن است؟ چند نفرهستند؟ چقدر این صحنه مثل کربلا شده! همان عصر عاشورا همه از عمه پرسیدند:” کدام سو برويم؟ عمه فقط یک جمله گفت: “عليكن بالفرار”
در راهرو پدر دست پسر را گرفته و میدود. زن جیغ میکشد و مستأصل شده. اما در این صحنه یک پسربچه عشقش به پدرش فراتر از ترسش است. ایستاده بالای سر پدر، پدر به او میگوید برو…. برو… و او مانده چه کند. آری اینجا کربلا است. عمو حسین هر چه گفت عبدالله نرفت. خودش را روی سینه عمو انداخت. روی عشق بزرگ زندگیاش. روی همه چیزش… .
تروریست خیلی زود وارد صحن شده فقط میدود و انگار ترسیده که درست نشانهگیری نمیکند و فقط کورکورانه تیر میزند و اکثرا به خطا میرود. به سمت حرم نمیرود، میرود به سمتی دیگر به کجا؟
روبروی ایوان بزرگ حرم یک خط طولی را تصور کنید. ابتدای این خط حوض آب است بعد سایبان و فرش برای نشستن زوار بعد سقاخانه و در آخر قبور مطهر شهدای حمله سال گذشته به حرم. وقتی به انتهای خط طولی رسیدید سمت راستتان حرم سید میر محمد و سید ابراهیم عليهما السلام است. در این صحن علاوه بر بارگاه حضرت شاهچراغ علیه السلام بارگاه دیگری هم هست.
تروریست از راهرو وارد صحن شده و دقیقا جلوی سایبان و سقاخانه که پر از زائر است بیرون آمده. همه با صدای تیراندازی متفرق شدهاند و فقط صدای جیغ زوار میآید. حرم سمت راست تروریست است اما او میدود سمت چپ که قبور مطهر شهدا و امامزاده سید میر محمد عليه السلام است.
اگر چیزی که میگویند درست باشد این حمله انتقام تروریستهای پارسال است که چهل روز پیش اعدام شدند. گمان میکنم که شاید این فرد میخواسته خودش را به قبور شهدا برسد و اهانت کند.
کلیپی از پسر یکی از شهدای حرم منتشر شده که میگفت عصر دلم گرفته بود و تمنای شهادت از پدرم داشتم و خوابیدم و در رویایی صادقه دیدم که پدرم حرفی به من زد بیدار شدم و فهمیدم به حرم حمله شده و آمدم.
تروریست هنوز مانده تا به قبور شهدا برسد. دقیقا همین لحظه است که قهرمان ماجرا وارد میشود.یک جوان با لباس و شلواری طوسی رنگ با قدمهایی بلند و تمام توانش شجاعانه به سمت تروریست میدود و با لگدی محکم او را نقش زمین میکند و همزمان چند مرد و نیروی امنیتی میرسند و اسلحهاش را میگیرند و تمام!
وقتی شجاعت این جوان را میبینم مثل همه تحسینش میکنم و کمی از غرور جریحهدارم ترمیم میشود و میگویم کاش این قهرمان را بیشتر بشناسم. نیمه شب معرفیاش میکنند؛ جوانی است از نیروهای خدماتی حرم که خودجوش میان معرکه آمد و اوج ماجرا را پیروزمندانه رقم زد و جاودانه شد.
سه ساعت بعد از این اتفاق در حرم باز شده و آرامش بازگشته اما قلبم آرام نیست. دل تنگ حرمم و پر از بغض. مثل کسی که به او بر خورده باشد. چشمهایم را میبندم تا بخوابم اما میدانم تا آن انتقام سختِ وعده داده شدهی ساعت یک و بیست گرفته نشود، من خوابم نخواهد برد و آرام نخواهم شد!
🍃پایان
#شیراز_تسلیت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
دیدگاهتان را بنویسید