نقد داستان کوتاه «نان و جان»
داستان کوتاه «نان و جان»
به قلم زهرا شفیعی سروستانی
چند روز بود که در خانه چیزی برای خوردن پیدا نمیشد پسرک روی زمین دراز کشید بود و به تیرکهای چوبی سقف خیره شده بود. مرد کنج اتاق کز کرده بود و با ریشههای گلیم ور میرفت. گاهی هم زیر چشمی به نوزادی که در بغل زنش دست و پا میزد، نگاهی میانداخت. دلش غنج میرفت. اما زود نگاهش را از او میگرفت.
مرد ریشههای گلیم را که آمده بود توی دستش، زیر گلیم چپاند و چهار دستوپا به طرف زن رفت. زن، گرهی به پیشانی انداخت. با همان چشمهای قرمز، نگاه تندی به مرد کرد و نوزاد را سفت چسبید. با مشت به سینه اش کوبید و گفت: «این دل بیصاحاب رضا نمیده، بفهم!» و همینطور که گُلگُل اشک میریخت، ادامه داد: «کاش بعد زاییدن ندیده بودمش. کاش قبلِ اینکه چشم باز کنم و مهرش به دلم بیفته بُرده بودیش، مَرد!». مرد دست برد لای موهایش و زیر لب گفت: « من چه میدونستم به این زودی دل میبندی . گفتم شیر آغوزی بخوره، جون بگیره بعد…»
یکدفعه به طرف زن نیمخیز شد. بازوهایش را گرفت و گفت: « به جون بچه هامون قسم، قحطی با کسی شوخی نداره. مردم دارن مثل برگ خزون میریزن رو زمین. خونهای نمونده که عزیز از دست نداده باشه. بیا خانومی کن و بچه رو بده ببرم. مستر لیچ، نونش گرم و آبش سرده. بچشهاش هم که نمیشه. دخترمونو رو تخم چشاش میذاره. ندیدی زنش وقتی بچه رو دید چشاش چه برقی زد؟ به خدا قسم این دختر تو خونه این زن و شوهر خانومی میکنه.» بعد هم به صورت معصوم دخترک چشم دوخت و گفت: «شرط میبندم عقلرس که بشه دعامون میکنه که از این سیابختی نجاتش دادیم. یه پولی هم دست ما رو میگیره. بلکه دو روز بیشتر زنده بمونیم.» زن بیتوجه به حرفهای مرد رویش را برگرداند و نوزاد را سفتتر بغل کرد.
مرد گرهی به ابرو انداخت. پسرک را که همچنان روی زمین دراز کشیده بود با انگشت نشان داد و با تندی گفت: «نگاه کن! بچه از گرسنگی نا نمونده براش، شیر هم که نداری به این یکی بدی. نکنه میخوای بچههات جلو چشمت تلف بشن؟».
با شنیدن این حرفها زن زارزار گریه کرد و بختسیاهش را تف و لعن کرد. نوزاد را از سینهاش جدا کرد و چشمهایش را روی هم فشار داد. تلخندی روی لبهای مرد نشست. بچه را از بغل زن قاپید و زود از خانه بیرون زد. پسرک که نور امیدی توی دلش روشن شده بود، جان باقیماندهاش را جمع کرد و زیر لب خواند: «بابا رفته نون بیاره، نون، نون، نون.» دمدمای غروب، مرد به خانه برگشت، با بغلی که حالا جای نوزاد چند گرده نان توی آن بود.
به طرف اتاق رفت. در را باز کرد، میخواست نانها را توی دامن زن بریزد، اما با صدای شیون زن بالای سر پسرک، خون توی رگهایش یخ زد.
نقد داستان کوتاه «نان و جان»
به قلم مریم دوست محمدیان
عرض سلام خدمت نویسنده گرامی و همراهان پایگاه نقد داستان؛
داستانی که در این مجال به آن پرداخته میشود مینیمالیست که با توجه به تعداد کلمات آن در این دسته جای میگیرد. قبل از آن، بهتر است به صورت اجمالی در مورد این نوع داستان صحبت شود. داستان مینیمال یا داستانک یا داستان کوتاه کوتاه چیست؟
داستانک یا داستان مینیمال به داستانهایی گفته میشود که در کوتاهترین حالت روایت داستانی، در پی یک کشف ضربه زننده است. این کشف، خواننده را با ایجاد شوک غافلگیر میکند. بنابراین اصل غافلگیری در این نوع داستان، یکی از اصل های ضروری و لازم است که در داستان بالا با عنوان «نان و جان» در پایان داستان این اصل رعایت شده است. شرط ضروری دیگر این نوع داستان، رعایت برش مکانی و زمانیست. داستانک باید در کوتاهترین برش ممکن به لحاظ مکانی و زمانی روایت شود. در داستانکی که با آن روبهرو هستیم چنین اصلی رعایت نشده است. نویسنده با درهم شکستن توالی یا همان ایجاز مخل، درصدد رسیدن به مطلوب خود در پایان داستان است. او میخواهد با سیاه کردن شخصیت پدر، جان پسر خانواده را بدون دلیل بگیرد؛ و نتیجه مطلوب خود را با درهم شکستن زمان و مکان در پایان داستانک ارائه دهد.
چنین مضمونی که در ابتدا با یک تصویر کم، در دامن روایت و دیالوگی طولانی بین پدر و مادر افتاده است میتوانست بسط پیدا کند؛ و در قالب داستان کوتاه با تعداد کلمات بیشتری بیاید. در این صورت بود که دست نویسنده برای تراشیدن حادثهای معقول در مرگ پسرک بازتر میشد؛ و ما شاهد یک حادثه تصادفی و بدون دلیل در پیرنگ نبودیم. همچنین این امکان فراهم میشد که نویسنده با فضاسازی بیشتر، تصویر بهتری به مخاطب بدهد؛ واصل «نگو؛ نشان بده» را به خوبی محقق کند؛ و داستان را به صورت داستان تقابل پیش ببرد. بنابراین توصیه به نویسنده محترم این است که توانایی خود را بسط دهد و این مضمون را از طرحواره بودن بیرون آورد. در این صورت است که مخاطب با یک داستان شش دانگ که به خوبی روند بینظمی را طی کرده است روبه رو خواهد شد. چرا که ذات داستان، حرکت از نظم به بینظمی و از بینظمی به نظمی تر است.
نکته مهم دیگر، رعایت علائم نگارشی است که انشاءالله در آینده بیشتر به آن توجه شود.
منتظر تحقق این امر از طرف نویسنده محترم هستیم.
*********
رزومه خانم مریم دوست محمدیان
متولد 1360
کارشناس الهیات و معارف اسلامی، سطح دو حوزه جامعه الزهرا
آغاز فعالیتهای هنری و ادبی از سال 1397
سوابق نگارشی
تألیف زندگینامه داستانی لبخند مصطفی توسط نشر جمکران
رمان با موضوع مهدویت در دست چاپ به سفارش نشر جمکران
تالیف روایت داستانی “پدر مقدس” در مجموعه روایت “از طرف فرزند کوچک شما” نشر مهرستان
تآلیف نمایشنامه صحنهای «حُسنیه»
تألیف نمایشنامه صحنهای «تیما»
تألیف سی نمایشنامه رادیویی کوتاه در مورد زندگی علما به سفارش رادیو معارف سال 1399
تألیف زندگینامه مستند رادیویی با نام «البرز» به سفارش رادیو معارف 1400
نویسنده مستند نمایشی برنامه یادگار، رادیو معارف
تجربهنگاری اساتید تئاتر به سفارش پژوهشکده باقرالعلوم، در دست تالیف
عضو هیئت تحریریه نشریه اجتماعی ـ فرهنگی «یاران امین»
عضو هیئت تحریریه مجله «زن روز»
عضو هیئت تحریریه مجله مجازی “واو” به مدت یک سال
پژوهش و تالیف مقالهای در حوزه فبک با عنوان ” داستان فلسفی؛ چیستی و چگونگی”
سوابق اجرایی
نویسنده و مسئول گروه تئاتر بانوان «مشکات الهدی»
مدرس نویسندگی و نمایشنامه نویسی در کانون فرهنگی ـ هنری «شهید آوینی»
عضو فعال باشگاه ادبی «بانوی فرهنگ»
ارزیاب انیمیشن و کتاب کودکان و نوجوانان مؤسسه رؤیاپردازان اندیشه (کمیکا) به مدت یک سال
چندین اجرای نمایش «حسنیه» در سالن کوثر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی استان قم، سالن شهید آوینی وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم، سالن مهر وابسته به حوزه هنری استان تهران، دانشگاه حضرت معصومه سلاماللهعلیها و مدارس و مساجد مختلف در شهر قم
اجرای نمایش «تیما» در سالن شهید آوینی کانون صدیقه کبری سلام الله علیها استان قم، مدرسه علوم اسلامی بنت الهدی ویژه طلاب خارجی
دیدگاهتان را بنویسید