پایان انتظار
داستانک “پایان انتظار”
به قلم خانم مریم رضازاده به مناسبت روز تکریم مادران و همسران شهدا
به نام خدای محمد
اَد دار دنیا هَمی يِيْ پِسرو رو دارُم. بُه خدا نیگاه به قدْ قواره ی ریزش نکنیدا، ماشاءالله زور بازویی داره. مردی سی خودش. بووآش نونِ حلال داده دست ای بچه. اصلا خودش راه جبهه رو یاد ای پسرکو داده. خودش که رفت محمدُم، ها عزیز دلُم، شد غمخوار مُو. مرد خونه اُم. حالا شوما نگران نباش مُو خودُم قولش گرفتُم.
اکرم خانوم!؟ میگما حالا شوما ای دستِ دخترکو رو بذارید دست محمد. ها دلشون به هم خوش بشه. مُو خودُم قول بِشِتون میدُم که گوشش بگیرُم بشینه سرْ زندگیش.
ها والا، دروغُم چیه.
فقط اَیْ اجازه بدین مُو ای انگشترو رو دست ليلي جانِ خوشگِلُم بُکُنُم؟ ها دورت سرت بگردُم بیا عروس قشنگُم. نیگاه نیگاه لپاش گل انداخت. قربون او حجب و حیات بشُم ماشاءالله ماشاءالله.
راستی! یِی چیز دیگه اُم هست. اکرم خانوم جان! ای محمدو ها، فقط گفته هَمی یِی دفعه، هَمی یِی بارو میره جبهه. ها زودی برمیگرده. دیگه میاد میشینه وَر دل لیلی. بُه خدای محمد راست میگه. محمدو ها سرش بره قولش نمیره……
.
.
.
.
بمیرُم برات ننه تونُم پای محمدُم گیسات سفید کِردی.
حالا که چیزی نشده ننه. پاشو چه نشِستی؟ پاشو او لباسه عروسِتِ بپوش ننه قد بالاتِ ببینُم.
اکرم خانوم جون اشکات پاک کن. نقل بریزید سرشون ها کِل بکشید دوماد بالاخره اومِد…. لی لی لی لی…
دیدی بِشِت گفتُم میاد؟ ها گفتُم محمدو سرش بره ها قولش نمیره. محمدُم سرش رفت ولی قولش نرفت ننه.
دیدگاهتان را بنویسید