نگاهی به کتاب ملت عشق
نوشته فرشته امیری
یک
در داستانِ زمانِ حالِ رمان، مخاطبِ ملت عشق، اللاست.
در این رمان اللا نقش قربانی را بازی میکند و در طرحوارهی استحقاقه، خودش را مُحِقِ این شرایط نمیبیند.
در اهدافش ایدهآلگراییست که به محافظهکاری مبدل شده است.
آیا اللا نمایندهی زنهای خانهدار است؟
در طرح کلی شاید شرایط بسیاری از ما مثل اللا باشد، جدای از شرایط فرهنگی قالب بر داستان.
اما اللا آنقدر در روزمرگیها و عادتهای زندگیاش غرق شده که نمیتواند تعریف درستی از عشق و تشکیل خانواده به دختر جوانش ارائه دهد.
هیچ خاطرهی عاشقانهای نمییابد و فقط به یاد حالات دگرگون بارداری خود میافتد و از آن بهعنوان روزهای تلخ و طاقتفرسا یاد میکند، بدون هیچ نشانهای از محبت به فرزند یا ثمرهی عشقی که او را به این مرحله یعنی مادری رسانده است!؟
آیا نوع نگاه نویسنده بهعنوان یک فمنیست در شکلگیری چنین برداشتی دخیل نبوده است؟
شافاک یک فمنیست است. که به گفتهی مترجم کتاب، «ارسلان فصیحی» یکی از دلایل اقبال خوانندگان به این کتاب همین موضوع فمنیست بودن نویسندهی آن است.
چرا اللا اینقدر در داستان متناقض است؟
در صفحاتی از کتاب او را مدیر اقتصادی خانواده و تصمیمگیر تمام مسائل داخلی خانه و تربیت و یاریدهندهی فرزندان در آموزش و یک آشپز حرفهای که ظرفیت نوشتن کتاب آشپزی را هم دارد، فعال در زمینههای ارتباطات اجتماعی در صنف خود مییابیم و درست در چند صفحه بعد اللا خود را برای خواننده اینگونه توصیف میکند: «زنی بیش از حد وابسته به خانواده»، «بیجربزه» و «کسی که نمیتواند روی پای خود بایستد».
در ابتدای داستان وقتی همسرش برای او کار پیدا کرده، اللا آن کار را بیارزش میداند و حتی تعریف و تمجید همسرش از تواناییهایش را به حساب رفع اتهام از خودش میگذارد. در رابطه با همسرش نقش اصلاحی ندارد، خود را حقیر میبیند و به نفهمی میزند. حتی وقتی همسرش از رابطهی مجازی اللا و عزیز افشاگری میکند و اشتباهات خود را نیز میپذیرد و او را دعوت به اصلاح رابطهشان میکند، اللا او را پس میزند و از عشقاش به عزیز میگوید.
دو
بیشتر حضور اللا در داستان در خانهی او روایت میشود. از آشپزخانهاش. جایی که بیشترین هنر خود را در جمع کردن خانواده نشان میدهد. دعواها و بحثها، اظهار محبتها در داستان در همین فضا نشان داده میشود. گرمترین قسمت هر خانهای. از همین جاست که اللا به گمشدهاش پی میبرد و به دنبالش میرود. صحنهی آخر جدایی او از خانواده نیز همین آشپزخانه است. «با میزی چیده شده مثل تابلویی بینقص»(صفحهی چهارصدونود)
اما چرا اللا در این نقطه به پوچی فکر میکند و به رهایی؟؟
اللا متعهد و باوجدان است. حتی اگر به قول خودش زمان طولانیست که با خدای خود حرف نزده است. در اولین نامهنگاریهایش با عزیز دچار عذابوجدان است. ترسی درونی دارد.
«…اما بههرحال، این رابطه همیشه افلاطونی میماند. گناهی معصومانه بود؛ خطایی معصومانه.»(صفحهی دویستوبیست)
غافل از آنکه خطای معصومانه وجود ندارد و گناه از معصوم سر نمیزند و این فقط توجیهیست برای فرار از عذاب وجدان.
به نظر میرسد که نویسنده باید به این سؤال پاسخ دهد که چرا شمس داستان مولویاش در جهت رشد انسانها رنج برده و در مسیر داستان همهی شخصیتهای اطرافش را قدمی به جلو حرکت داده، ولی شمس داستانِ اللا(عزیز) نه تنها به اللا کمک نکرد که با حفظ داشتههای مادی و معنویاش به تعمیر کشتی شکستهی عشقاش بپردازد، بلکه با توجیههای خوشآبورنگ و تو خالی از عشق بدون تکلیف و مسئولیت، سرمایههای اللا را نیز به باد داده و او در آخر تبدیل میشود به زنی که در تنهایی هیچ آینده و برنامهای برای خود نمیبیند؟
قطعاً همهی ما در زندگی نیاز به عشق داریم. نیاز به داشتن معشوق، نیاز طلب و این زیباییهای عشق است که ما را از روزمرگیهایی که در آن هستیم جدا میکند. اما آیا راهحل شافاک برای برونرفت از کاستیها و روزمرگیها درست است؟
شخصیتی که شافاک از اللا در ملت عشقاش نشان میدهد، دلیل کافی و دفاعشدنی برای چنین تصمیمی ندارد. مگر آنکه شافاک بخواهد اللا را به «نفهمی بزند» یا او را بخواب ببرد.
سه
نظر اللا دربارهی اسلام هم نکتهی جالبیست. ضمن اینکه او «دین» را باعث کشتوکشتار میداند و از تعصبهای دینی بیزار است و بنیادگرایی اسلامی را از بنیادگراییهای مسیحی و یهودی خطرناکتر می داند. همهی ادیان آسمانی را شبیه بههم میداند امّا اسلام را سختگیرتر و بستهتر میدادند بهخصوص در رابطه با زنان و همواره دلش برای زنان مسلمان میسوزد.(صفحهی دویستوچهلوسه)
ولی با این حال عاشق مردی مسلمان میشود.
اسلامی که عزیز به آن معتقد است چه ویژگیای دارد که اللای یهودی را هم با چنین پیشینهی فکری، جذب خود میکند؟
اسلامِ عزیز، به مبارزه معتقد نیست. حتی مبارزه با بیماریاش. البته طبق آنچه در طول داستان نشان داده با نفس خود نیز مبارزه نکرده و این فکر که راهها را پیموده و منزلها را پشت سر گذاشته، توهمی بیش نیست. اسلام او با دل سروکار دارد نه با عقل. مسئولیتپذیر و اصلاحکننده نیست.
اسلام معرفی شده توسط اولیای دینی ما هم جنگطلب نیست، اما به سهم خود منفعل و بیتکلیف نیست. تکالیف هم در جهت رشد و حرکت انسان به سمت معشوق واقعی خود است و عشقهای زمینی مقدمه و بالی برای این حرکتاند و در طول هم هستند نه در عرض هم.
از طرفی عزیزِ مسلمانِ صوفیمسلکِ او هم در داستان جذبهی معنوی و عشق ناب و پاکی ارائه نمیدهد. حتی وقتی اللا از ماجرای اطلاع شوهرش از رابطهشان میگوید هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد!
و حتی به این گفتهی خود در توصیف اذان که «نماز از خواب بهتر است»، بیاعتقاد است. چرا که نماز جزئی از تکالیف الهی است که خداوند برای بندهی خود در مقام عاشق برای رسیدن به خود بهعنوان معشوق قرار داده است.
و… شاید هم ترجیح میدهد بخوابد و به یاد عصیانش در برابر پروردگارش نیفتد.
در شباهتهای دو داستان موازی میتوان به مرگ معشوقهای(شمس و عزیز) عشاق( مولانا و اللا) و نیز جدایی عشاق از داشتههایشان در طلب معشوقها اشاره کرد.
استفاده از چهل قانون عشق معنوی برای توجیه عشق زمینی و فانتزی داستان ملت عشق را به دو داستانی به شدت به هم نچسب تبدیل کرده که فقط با کنار هم چیدن فصلهای کتاب بههم ربط داده شدهاند.
و به نظر می رسد شافاک در روال داستان به اللا القا می کند که «وقتی نمیخواهی تغییر دهی، فرار کن».
دیدگاهتان را بنویسید