نوشتن برای مخاطب نوجوان مستلزم شناخت علایق اوست
بشر در گذر تاریخ با وجود همه تفاوتهای محیطی، زیستی و انگیزشی نیاز به آموزش و یادگیری داشته و دارد، جریانی که ردپای نوع غیرمستقیم آن در ادبیات، داستان، شعر و قصه به عنوان دیرینهترین و مهمترین روش به ویژه برای طیف سنی کودک و نوجوان با شکلدهی به شخصیت آنها دیده میشود. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم ایرانیان از قدیم به تربیت کودک توجه ویژه قائل بوده و آن را یکی از وظایف مهم والدین میدانستند؛ بهطوری که کمتر نوشته ادبی را میتوان یافت که به تربیت کودک و ضرورت آن اشاره نکرده باشد. اما نقطه ضعفی که از دیدگاه روانشناسی و آموزش و پرورش در آنها دیده میشود، این است که در تمام آنها کودک کوچکشده بزرگسالان پنداشته شده و به آینده کودک بیش از حال او توجه شده است؛ به همین سبب ادبیات کودکان به معنا و مفهومی که ما امروز از آن داریم در ایران تازگی دارد و شاید تاریخ آن به ربع قرن بیشتر تجاوز نکند.
پایهگذاری ادبیات نوین کودکان از آذربایجان و جبار عسکرزاده (باغچهبان) آغاز شد. او در سال ۱۲۶۴ هجری شمسی به دنیا آمد و در سال ۱۳۴۵ درگذشت. بزرگترین ابتکار او انتخاب وزنها و قالبهایی نزدیک به ترانههای عامیانه است. در فاصله سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ نویسندگان و شعرایی دست به خلق آثاری زدند؛ مانند یحیی دولتآبادی، صنعتیزاده کرمانی (مؤلف کتاب رستم در قرن بیستم) و عباس یمینی شریف.
در همین زمان مترجمانی چون علینقی وزیری و مهری آهنی، افسانههای عامیانه ملل مختلف را به فارسی برگرداندند. مجلهها و روزنامهها نیز صفحاتی به کودکان اختصاص دادند. از سال ۱۳۳۲ گروهی به انتشار مجله پر ارزش «سپیده فردا» همت گماشتند و ضمن آشنا ساختن مربیان با اصول تربیت نوین، مسئله ادبیات کودک را مطرح ساختند. در سال ۱۳۳۸ همین مجله، فهرست کتابهای مناسب کودکان و نوجوانان را برای اولینبار منتشر نمود. در همین سالها سیل ترجمه از ادبیات کودکان جهان به-سوی کودکان ایران سرازیر شد.
ادبیات کودک در دهه ۵۰ و ۶۰ سرعت بیشتری یافت. رشد روزافزون جمعیت و جوان شدن آن و افزایش درصد دانشآموزان و بهبود نسبی اوضاع اقتصادی، توجه به کودکان و نوجوانان را افزایش داد. پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ هوشیاری اجتماعی کودکان ایرانی را افزایش داد و بر وسعت دید و تجربههای آنان افزود و زمینههای دیگر را برای کار نویسندگان و شاعران فراهم نمود. در این این دو دهه به ویژه پس از انقلاب، صحبت از یک شاعر و یک نویسنده یا یک تصویرگر نیست. در همه زمینهها رشد و گسترش مشاهده میشود و خواه ناخواه درصد کارهای نامناسب و مبتذل نیز فزونی یافت و همزمان با آن سختگیری و جدیت بیشتری در زمینه نقد کتب کودکان به وجود آمد. در این ایام به اسامیِ علی اشرف درویشیان، فریدون دوستدار، رضا رهگذر، قدسی قاضیپور و به خصوص هوشنگ مرادی کرمانی برمیخوریم. با گذر زمان از دهه ۶۰ تا کنون ادبیات کودک و نوجوان قوام بیشتری یافته اما چند سالی است که سد محکمی با عنوان کتب ترجمه را مقابل خود می بیند. امید که شاهد درخشش هر چه بیشتر نویسندگان کودک و نوجوانمان در سطح جهان باشیم. به همین بهانه گفتگویی را با نیلوفر مالک، از نویسندگان رده سنی نوجوان داشتهایم.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید:
- با اینکه رشته تحصیلی شما چندان با نویسندگی مرتبط نبوده است اما چه شد که به نویسندگی روی آوردید؟
خب من از کودکی کتابخوان حرفهای بودم و خیلی کتاب میخواندم و همیشه در حال مطالعه بودم. فکر کنم همه در دوران بچگی این حسوحال را دارند که نویسنده شوند؛ ولی به یک سنی رسیدم که دوست داشتم واقعاً بنویسم. خواستم از مجله شروع کنم. یک داستان علمی در مجلهای خواندم و از آن خوشم آمد. با خانم فریبا کلهر تلفنی صحبت کردم و ایشان گفتند اگر فکر میکنی میتوانی داستان علمی بنویسی، این کار را انجام بده. شروع کردم به نوشتن داستان علمی. چون رشته تحصیلیم زیستشناسی بود، برای ساخت شخصیتها از گیاهان و جانواران استفاده کردم. بنابراین اولین قدمم در راه نوشتن، داستانهای علمی در مجله سروش کودک و برای کودکان بود.
در کارنامه کاری شما بهویژه در اوایل، چندین رمان بزرگسال به چشم میخورد؛ اما رفتهرفته آثارتان بهسمت ادبیات کودک و نوجوان سوق پیدا کرده. در اینباره توضیحی میفرمایید؟
کارم را با کودک شروع کردم و پنجشش سالی برای سروش کودکان داستان میفرستادم. زمان به مرحلهای رسید که مدیران عوض شدند و من کاری ارائه ندادم. بهطور اتفاقی با حوزه هنری آشنا شدم. در آن برهه آقای محمدجواد جزینی مدرس داستاننویسی حوزه هنری بودند. بهطور مداوم چند ترم از کلاسهای داستاننویسی حوزه هنری را شرکت کردم. بعد از گذراندن چند ترم، اولین داستانهای من داستان کودک بودند. درواقع سه داستان کودک عاشورایی نوشتم و برای نشر زیتون فرستادم. داستانهایم را قبول کردند و بعد از دو هفته از من خواستند که قرارداد ببندیم. اولین کارهایم حقالتالیفی نبود و ناشر حق چاپ و نشر اثر را خرید. آن موقع با فضای نشر و حقالتالیف آشنا نبودم و خیلی ذوق داشتم که کارم چاپ شود؛ برای همین سریع قبول کردم. آن داستانها به چاپ ششم هم رسید.
بعد کم کم وارد کار بزرگسال شدم. در همان موقع با خانم راضیه تجار آشنا شدم و در کلاسهای ایشان شرکت کردم. یکی از خصوصیات ایشان دادن اعتماد بهنفس به شاگردان است و اعتماد بهنفس زیادی را در من جهت نگارش کار بزرگسال ایجاد کردند. چند مجموعه داستان برای رده سنی بزرگسال نوشتم و تا چند سال کار بزرگسال انجام میدادم. سفارشنویسی درباره شهدا و خانواده شهدا قبول میکردم. مشکلاتی پیش آمد و فاصلهای در نوشتن داستان بهوجود آمد. سال ۹۴ رمان «رؤیای بعدازظهر» را که درباره انقلاب بود نوشتم. برای جشنواره انقلاب فرستادم و در جشنواره انقلاب رتبه سوم را کسب کرد و سال ۹۶ توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد. از همان دوران احساس کردم کار نوجوان را بیشتر دوست دارم. بنابراین کار بزرگسال را کنار گذاشتم و فقط کار نوجوان نوشتم.
- نوشتن برای نوجوانان چه مؤلفههایی را میطلبد؟
کار نوجوان با کار بزرگسال تفاوتی ندارد. اگر قرار است داستانی بنویسی باید طرح داشته باشی. باید داستانت گره داشته باشد، باید شخصیتپردازی و فضاسازی کنی، باید زاویه دید مناسبی داشته باشی. پس با هم فرقی ندارند. تنها تفاوت آنها در مخاطب است. برای مخاطب نوجوان باید به چیزهای زیادی فکر کنی. باید به علایق، سلیقه و دغدغههای او توجه کنی. باید بهوسیله داستان به آنها امید دهی. باید رشد در نوجوان صورت بگیرد. شخصیت اصلی داستانت باید نوجوان باشد. باید حواسمان باشد که نوجوان ساده است اما نادان نیست؛ بهخصوص نوجوانان امروزی که خیلی باهوش هستند و باید به شعورشان احترام بگذاریم.
- شما در هر اثرتان تلاش کردید مخاطب نوجوان را در یک مسیر جدید با خود همراه کنید؛ بهعنوان مثال در رمانهای «رؤیای بعد از ظهر» و «جایی آن طرف پرچین»، نوجوان را به روزهای انقلاب بردید، در «دخترخالهها» تمرکزتان بیشتر روی خانواده بوده و در کار آخرتان یعنی «انتقام»، مضمون گذشت را با توجه به شهادت حضرت حمزه علیهالسلام به مخاطب نشان دادید. این تجربهها را چهطور ارزیابی میکنید
دقیقاً همینطور است. خواستم در هر یک از کتابهایم، نوجوان را با یک مسئلهای آشنا کنم. برای هر یک از کارها، درونمایهای در ذهنم بوده و هدفی داشتم. دو کتاب اول یعنی «رؤیای بعدازظهر» و «جایی آن طرف پرچین» درباره انقلاب است. «دخترخالهها» یک رمان اجتماعی است و یک مسئله کاملاً معمولی و اجتماعی را نشان میدهد تا نوجوان متوجه باشد که گرچه سنش کم است اما میتواند در خانواده نقشی داشته باشد. میتواند باعث خیلی اتفاقات باشد و جلوی خیلی از مسائل را بگیرد. گاهی تفکرش میتواند یک پله بالاتر از یک بزرگسال باشد. در رمان «سرقت در میدان صدویکم»، دوست داشتم درباره ازدواج مادران یا پدرانی بهنحوی همسرشان را از دست دادند یک تابوشکنی داشته باشم. در عینحال خواستم داستان یک موقعیت کارآگاهی هم داشته باشد و نوجوان را جذب کند و بهنوعی به هر دو موضوع توجه کند. متوجه این نکته باشد که انسانها در هر سنی و هر موقعیتی به یک مونس احتیاج دارند. کتاب «انتقام» یک کار سفارشی بوده که باید درباره ائمه علیهمالسلام ولی به شکل امروزی مینوشتیم. در واقع باید در داستان یکی از خصلتهای یک معصوم را بیان میکردیم. گروهی به سرپرستی آقای مصطفی خرامان تشکیل و کار شروع شد.
- گاهی نویسنده باید بر اساس نیازهای روز جامعه بنویسد؛ چرا که مخاطب سرمایه اصلی او محسوب میشود. شما در موقع نوشتن داستان این مسئله را مدنظر قرار میدهید یا نه، سوژه خودتان برای شما مهم است؟
درست است. بعضی از نویسندگان به نیازهای روز جامعه توجه دارند؛ اما من چندان اینطوری نیستم. بیشتر تلاش میکنم آن چیزی که دغدغه ذهنیام است و حس میکنم برای نوجوان هم مناسب است، به آن بپردازم.
- قصد دارید همچنان برای نوجوان بنویسید؟
بله دوست دارم برای نوجوان بنویسم و به هیچ عنوان علاقه ندارم برای بزرگسال بنویسم. چون متوجه شدم کارم در نوجواننویسی بیشتر مطرح شد. مخاطب توانست با کارهایم ارتباط برقرار کند و بازخوردهای خوبی به من رسید.
- پیشرفت تکنولوژی و وجود پیامرسانهای گوناگون، بر میزان مطالعه افراد در سنین مختلف سایه انداخته است. یک نویسنده چهطور میتواند رسالت خودش را بهدرستی انجام دهد؟
پیامرسان و فضای مجازی تأثیری بر مطالعه افراد ندارد. آن کسیکه کتابخوان است؛ در حالیکه در فضای مجازی حضور دارد، کتابش را هم میخواند. کسی هم که دغدغه کتاب ندارد برایش فرقی نمیکند، شاید هم اگر این پیامرسانها وجود نداشتند بیشتر به کتاب مراجعه میکرد. در هر صورت فردی که کتابخوان باشد، دنبال کتاب هم میرود و زمانهایی را برای خودش در نظر میگیرد که مطالعه کند. ما به عنوان نویسندگان نوجوان، اگر بتوانیم کارمان را آنقدر جذاب بنویسیم که نوجوان کتابخوان را جذب کنیم، قطعاً او کمتر به سراغ کار ترجمه میرود. اگر بتوانیم طوری بنویسیم که او کتابهای تألیفی را بیشتر بخواند، کار مهمی کردیم. باید توجه کنیم و ببینیم نوجوانها چه چیزهایی را بیشتر دوست دارند و چه دغدغههایی دارند تا بتوانیم کارهایی را ارائه دهیم که نوجوانمان را جذب کنیم.
- وقتی به ویترین کتابفروشیها نگاه میکنیم، کتابهای ترجمه بیشتری را نسبتبه کتابهای تألیفی در پشت ویترین میبینیم. بهعنوان یک نویسنده چه عواملی را در رقم خوردن این اتفاق دخیل میدانید؟
این مسئلهای است که مورد توجه خیلی از نویسندگان کودک و نوجوان قرار گرفته. به نظر من مهمترین عامل ناشر است که از مخاطبش شناخت کافی دارد و میداند که چه کارهایی مورد پسند اوست و دنبال چه کتابهایی با چه موضوع و چه پرداختی میگردد. وقتی می بیند که قشر نوجوان تشنه خواندن کتابهایی مثل هری پاتر و شگفتی و مانند این هاست، او هم برای انتشار کتابهای ترجمه تلاش میکند. قطعاً اگر نویسنده نوجوان کاری جذاب ارائه کند، مخاطب هم جذب میشود و حتی دنبال بقیه کارهای آن نویسنده میرود. مثلاً کسی که جلد اول «دروازه مردگان» آقای حمیدرضا شاه آبادی را بخواند، سراغ جلدهای دیگر آن هم میرود. نوجوان در سنی است که در کنار دغدغههایی که دارد، سرگرمی را هم طلب میکند و قطعاً کتابی که هر دو وجه را داشته باشد مورد توجه او قرار میگیرد. این مسئله باید تلنگری به ما بزند تا حواسمان به این مهم باشد و برای تولید چنین کارهایی تلاش کنیم.
- فکر میکنید در آینده، ادبیات کودک و نوجوان ما در دنیا حرفی برای گفتن داشته باشد؟ اگر نه، چهطور میتوان به این مهم دست یافت؟
به ادبیات کودک و نوجوان آینده امیدوار هستم. نویسندگان مستعدی در کشور ما برای نوجوان قلم میزنند و کارهایی نو و جذاب ارائه میکنند. کارهایی که قابلیت رقابت با کارهای نویسندگان دیگر کشورها را دارد و میتواند در سطح جهانی مطرح شود. نویسندگانی مثل حمیدرضا شاه آبادی، جمشید خانیان و بقیه دوستان.
دیدگاهتان را بنویسید