نقد داستان کوتاه «ماهی»
نام داستان: ماهی
به قلم سیده اعظم الشریعه موسوی
حمید یک هفتهای بود عضو جدید خانواده نامداری شده بود.
با خوشحالی وارد خانه شد: سلام عزیزجون.
- سلام پسرم.
- عزیز جون با اجازهتون اینا رو خریدم تا برای فردا شب که شب عید هست درست کنید.
- دستت درد نکنه پسرم. چرا زحمت کشیدی.
عزیز جون نایلون مشکی را از حمید گرفت و داخل آشپزخانه رفت.
حمید و فرزانه مشغول صحبت بودند. با صدای جیغ عزیزجون به طرف آشپزخانه دویدند.
عزیزجون مویه کنان وسط آشپزخانه نشسته بود.
- چی شده عزیزجون؟
- ماهی، ماهی.
نگاهها چرخید سمت سینک ظرفشویی.
- ای وای من! حمید ماهی خریدی؟
- آره. مگه چه اشکالی داره؟
- فعلا قضیه ماهی رو ول کن. زیر بغلهای عزیز جون رو بگیر ببریم روی تختش.
عزیز جون روی تخت دراز کشید.
فرزانه قرص زیر زبانی را در دهانش گذاشت.
عزیز دَم گرفته بود: ای رودِم، ای رود.
- آروم باش عزیز جون سعی کن بخوابی.
فرزانه بدون اینکه حرفی بزند به حمید اشاره کرد به سالن برود. خودش هم دنبال او راه افتاد.
حمید با چهرهی درهم به مُخَدَّههای سنتی تکیه داد.
فرزانه رو به روی قاب عکس رضا ایستاد. بغضش را قورت داد: از وقتی که داداش رضا در اروندرود مفقودالاثر شد عزیز جون طاقت دیدن ماهی نداره.
نقد داستان”ماهی” به قلم احسان عباسلو
فاصله بین توضیح سطر اول و سطر دوم نشان می دهد که سطر اول را نویسنده مجبور بوده بنویسد تا توجیه و دلیلی برای کنش شخصیت برای خرید ماهی و ندانستن وضعیت عزیزجون در ادامه داشته باشد. اما نباید این اجبار باعث شود شما ناگهان چیزی بنویسیدکه خیلی با ادامه متن (چه در بعد از آن و چه در قبل از آن) فاصله داشته باشد. نیازهایی از این دست را بایست در دل متن ببرید یعنی مسالهی تازه پیوستن حمید به آن خانواده را خیلی معمولی در لابلای بقیه خطوط قرار دهید و لزومی هم ندارد که خیلی هم مستقیم باشد. اشاره ای به این مساله کافی است.
علی ایحال جدای این قضیه فاصله بین دو سطر اول خیلی ناگهانی و غیرمنطقی است:
“حمید یک هفتهای بود عضو جدید خانواده نامداری شده بود.
با خوشحالی وارد خانه شد…”.
از یک توصیف ناگهان وارد یک کنش شده ایم که ربطی به آن توصیف ندارد. در داستانی به این اندازه مختصر و کوچک، و حتی در داستان کوتاه، می باید وقتی متن را می خوانیم نوعی حس پیوستگی میان توصیفات و کنش ها از همان آغاز و گشایش تا انتها داشته باشیم. هر گونه گسستگی و گسیختگی باعث میشود تا حس واحد که لازمه این قالب است از دست برود.
استفاده از “با خوشحالی وارد خانه شد” هم خیلی جمله زیبایی برای بخش گشایش نیست. نه دلیل مشخصی برای خوشحالی داریم و نه این خوشحال بودن دال بر چیز خاصی است و نه در ادامه به کار آمده است. آیا از این که حمید عضو این خانواده شده خوشحال است؟ یا چون به نامزد و یا زنش سرزده؟ یا چون ماهی خریده آورده تا دور هم باشند؟ گشایش این داستان را باید تغییر دهید. مقدمه بهتری لازم دارید ولو اینکه کمی داستان بلندتر شود. در تمام قالب ها، کیفیت مهمتر از اندازه است.
استفاده از نایلون مشکی هم باز از همان اجباراتی است که شما ملزم به رعایت آن بوده اید. چون قضیه ماهی را باید کمی طول می دادید و اول نبایست لو می رفت، آن را در نایلون مشکی گذاشتید تا داستان به آشپزخانه بکشد و آنجا گره گشایی انجام شود. این اجبارات غیرطبیعی از کیفیت داستان کم می کنند. در ثانی بعید است ماهی و مواد خوراکی از این دست را در نایلون مشکی که غیربهداشتی است قرار داده باشند. از این ها گذشته بوی ماهی هرقدر هم که در چیزی پیچیده شده باشد باز می تواند لو برود. و اگر باز بپذیریم که بو هم پنهان مانده، نمی شود که عزیز خانم سئوال نکند که حمید چی خریده. در این موارد بالاخره یک سئوالی می پرسند که این چیست؟
به نظر شما منطق داستان را بر اساس ذهن و میل خودتان چیده اید و این امر برای داستان قابل قبول نیست. رفتار طبیعی و زندگی طبیعی منطق طبیعی هم دارد. برش طبیعی از زندگی این منطق را باید حفظ کند.
شاید گفته شود از منطق هم به دور است که حمید از گذشته این خانواده اطلاع نداشته باشد و اگر مثلا داماد این خانواده شده، طبیعی است که همه چیز را در مورد این خانواده باید بداند. اما دانستن همه چیز به این معنا نیست که بداند عزیز خانم، مادر رضا، به خاطر پسرش نسبت به ماهی این اندازه حساسیت پیدا کرده. می پذیریم که حمید می تواند از این نکته غافل باشد.
در مجموع شما داستان را ب مبنای ایده نهایی تان در پایان بندی نوشته اید اما بخش اولیه و به خصوص گشایش را نتونسته اید خوب جمع کنید تا ارتباط منطقی و زیبایی میان سه بخش گشایش و بدنه و پایان بندی ایجاد شود. باید گشایش را بازنویسی نمایید. منطق های حرکتی را در دل داستان قرار دهید و خیلی طبیعی پیش بیایید. این داستان اگر غیرطبیعی روی دهد دیگر زیبا نیست. حتی اگر لازم است قضیه خرید ماهی را جور دیگری شکل دهید مثلا عزیز خانم منزل نبوده و خانه همسایه و یا در حمام بوده و شاید طبیعی تر سرنماز بوده وقتی حمید آمده و ماهی را گذاشته در آشپزخانه. بعد آمده سلام علیک کرده و رفته آشپزخانه و ماهی را دیده. این طبیعیتر است. منطقی بودن و طبیعی بودن را فراموش نکنید. موفق باشید.
دیدگاهتان را بنویسید