نقد داستان کوتاه «الله اکبر: تو میتوانی!»
داستان الله اکبر: تو میتوانی!
گروه سنی: ب
به قلم فاطمه اختردانش
بالآخره به نزدیکی کوه رسیدند. ماشین ها کنار هم ایستادند و همه پیاده شدند. کیمیا و کاوه به سمت دوستانشان دویدند. مادر هم کسری را از صندلی ماشین بیرون آوررد و بغل کرد. پدر بعد از اینکه سلام و احوالپرسی کرد، رو به بچه ها گفت: «لطفاً بیاید وسایل را برداریم، تا به سمت رودخانه راه بیفتیم. هر کسی سهم خودش را که مشخص کرده بود، بردارد.»
پدر لیلا و هدی و زهرا، و پدر محمد و سعید هم حرف او را تایید کردند.
کاوه به محمد گفت: «برو زود سهمات را بردار و بیا از همه جلوتر برویم.»
محمد باشه ای گفت و هر کدام به سمت ماشینشان دویدند. کیمیا و لیلا هم برای کمک پیش مادرها رفتند. چند دقیقه بعد همه در جادهای که به سمت رودخانه میرفت، به سمت بالا در حرکت بودند. کاوه و محمد، جلوتر از بقیه می رفتند و سعید همهی تلاشش را میکرد که خودش را به آنها برساند. کیمیا و لیلا و هدی هم کمی عقب تر، در حال حرکت بودند. کیمیا رو به لیلا گفت: «کوه را خیلی دوست دارم، رودخانه را هم بیشتر. اما بالا رفتن از این جادهی شیبدار را اصلا دوست ندارم.»
لیلا با لبخند گفت: «مامانم میگوید، بالا رفتن از کوه به ما یاد میدهد که اگر سختی ها را تحمل کنیم، میتوانیم به قلّه و جاهای زیبا برسیم.»
صدای هدی از پشت سر به گوش آنها رسید: «به قول بابا؛ تو میتوانی!»
و هر سه زیر خنده زدند.
کسری و زهرا هم در بغل پدر و مادرها، از دیدن طبیعت و درختان زیبا ذوق زده بودند.
بعد از گذراندن یک شیب تند، همگی نفسنفسزنان به لب رودخانه رسیدند. با کمک هم جای مناسبی برای نشستن پیدا کردند و وسایل را زمین گذاشتند.
مادر محمد گفت: «خوردن صبحانه در طبیعت و با صدای زیبای رودخانه، خیلی مزه میدهد!»
مادر لیلا هم سری تکان داد و گفت: «دقیقاً.»
بعد از صبحانه، بچه ها با همراهی پدرها آببازی کردند. کاوه و محمد، پاچه های شلوار را بالا زده بودند و وسط آب رفته بودند. لیلا و کیمیا و هدی و سعید، از کنار رودخانه، بطری پر می کردند و به هم میپاشیدند. پدر محمد، در تیم او و کاوه، و پدر لیلا در تیم لیلا و بقیه بود. پدر کیمیا و کاوه هم کسری و زهرا را کنار آب نگه داشته بود. در گرمای تابستان، آببازی خیلی به آنها چسبید.
بچهها وقتی حسابی بازی کردند، لباسهایشان را پشت چادر مادرها عوض کردند. دیگر ظهر شد و صدای اذان به گوش می رسید.
پدر لیلا پیش نماز ایستاد و نماز جماعت را خواندند.
نماز که تمام شد، مادرها شروع به آماده کردن وسایل ناهار کردند. مادر کیمیا و کاوه، همانطور که کسری را بغل کرده بود، دنبال چیزی میگشت.
مادر محمد به سمت او رفت و پرسید: «دنبال چیزی میگردی کتایون جان؟»
بعد هم کسری را از بغل او گرفت. مادر کیمیا و کاوه جواب داد: «کیسه ای که وسایل ناهار را در آن گذاشته بودم، نیست!» پدر کیمیا وکاوه صدای او را شنید و جواب داد: «وسایل صبحانه و ناهار را قرار بود کاوه بیاورد.» بعد با صدای بلند کاوه را صدا زد.
کاوه که مشغول بازی با محمد بود، بدو بدو آمد. پدر گفت: «کیسهی وسایل ناهار را کجا گذاشتی کاوه جان؟»
کاوه به فکر فرو رفت و همانطور که نفس نفس میزد، گفت: «من کیسهی غذاها را آوردم دیگر، همان جا باید باشد.»
مادر پرسید: «هر دو تا کیسه را آوردی؟ هم صبحانه، هم ناهار؟»
کاوه مِن مِن کنان گفت: «دو تا؟ نمیدانم.»
محمد که جلو آمده بود، گفت: «من که یک کیسه دستت دیدم.»
کیمیا گفت: «ای بابا! حتما عجله کردهای که اول بشوی، یادت رفته است بیاوری.»
کاوه کلافه سری تکان داد و گفت: «نمیدانم، اصلاَ یادم نیست!»
پدر گفت: «حالا عیبی ندارد، اگر محمد قبول میکند، باهم بروید و کیسهی ناهار را از ماشین بیاورید.»
کاوه سرش به ضرب بالا آمد و چشمانش چهارتا شد: «چی؟ این راه سخت را برویم تا ماشین؟ من که حاضرم ناهار نخورم.»
مادر با لبخند گفت: «تو پسر مسئولیتپذیری هستی کاوه جان و خودت مسئولیت آوردن غذا ها را به عهده گرفتی. نمیخواهی که ما گرسنه بمانیم؟!»
صدای هدی از پشت سر به گوش آنها رسید: «به قول بابا؛ تو میتوانی!»
همه خندیدند. کاوه قرمز شد و سرش را پایین انداخت. پدر سوئیچ را به طرفش گرفت. کاوه دستش را آرام بالا آورد و آن را گرفت. محمد دستش را پشت کاوه زد و گفت: «برویم. من هم همراهت میآیم.» و به راه افتادند.
کاوه گردوی با پوستی را از جیبش درآورد. از موقع صبحانه در جیبش مانده بود. همانطور که سرش پایین بود، گردو را دست به دست میکرد. محمد دوباره با دست محکم به پشت کاوه زد و با صدای بلند گفت: «کجایی بابا؟»
کاوه که در فکر بود، جا خورد و گردو از دستش افتاد. گردو قل خورد و قل خورد و از سراشیبی پایین رفت.
کاوه و محمد هم، همانطور نگاهش میکردند. گردو در پایین سراشیبی، کنار جاده ایستاد. کاوه گفت: «چرا بیهوا میزنی؟! چقدر هم دستت سنگین است!»
محمد با خنده گفت: «عیبی ندارد، مرد میشوی! گردو را هم الآن بهش میرسیم و برش میداریم.»
همانطور که از سراشیبی پایین میرفتند و چشمشان به گردو بود، کلاغی با شتاب پایین آمد و کنار گردو نشست. آن را با نوکش برداشت و کمی به زمین کوبید.
کاوه گفت: «بیا این هم از گردو!»
محمد جواب داد: «کلاغ که نمیتواند آن را با نوکش بشکند. الان رهایش میکند و می رود.»
ناگهان کلاغ گردو را به نوکش گرفت و پرواز کرد. محمد داد زد: «اِ…اِ…اِ..گردو را کجا برد؟!»
کاوه با خنده گفت: «دیدی گفتم! کلاغ ها خیلی زرنگ هستند. دیگر گردو بی گردو!»
کلاغ روی سیم های برق بالای جاده نشست و گردو را به وسط جاده پرت کرد.
گردو قل خورد و سالم، دوباره به کنار جاده برگشت.
کلاغ باز همین کار را تکرار کرد، تا اینکه گردو وسط جاده باقی ماند.
چند ماشین از جاده عبور کرد تا بلآخره گردو زیر چرخ یکی از ماشین ها رفت و خرد شد. کلاغ سریع پرواز کرد و در فرصتی مناسب، کنار گردو نشست. تا ماشینی رد نمیشد، سریع تکه های مغز گردو را برداشت و خورد.
کاوه و محمد با چشمانی گرد، تلاشهای کلاغ برای بدست آوردن غذایش را نگاه میکردند.
کاوه زودتر از محمد به خودش آمد. با آرنج به پهلوی محمد زد و گفت: «کِیف کردی چطوری غذایش را بدست آورد؟! گفتم که کلاغ زرنگ است!»
محمد با لبخند و چشمانی که برق میزد، گفت: «الله اکبر! آره! دیدی چه کار کرد؟!»
بعد هم در چشمان کاوه نگاه کرد و گفت: «بیا! ببین این کلاغ چقدر برای بدست آوردن غذایش تلاش کرد! آن وقت ما سختمان است برویم تا ماشین و وسایل ناهار را بیاوریم! بدو! بدو! الآن همه گرسنه هستند. به قول هدی: تو میتوانی!»
کاوه گفت: «خدایی راست میگویی! من که متنبّه شدم(عبرت گرفتم)! اصلاً تا ماشین مسابقهی دو…» و شروع کرد به دویدن.
محمد داد زد: «وایستا! حداقل یک دو سه بگو…» و پشت سر او دوید.
_______________________
نقد داستان «تو می توانی»
به قلم هادی خورشاهیان
فاطمه اختردانش در انتقال پیام هایش در این داستان موفّق بوده است، آن هم به این دلیل که همه ی پیام ها را بدون استثناء مستقیم در دهان شخصیت های داستان گذاشته است، ولی آیا این برای جهان داستان مناسب است؟ طبیعی است که در بسیاری از موارد و حتّی در قریب به اتّفاق همه ی موارد، بزرگ ترها هر مسأله ای را به طور مسستقیم به کودک آموزش می دهند، ولی داستان رسالت دیگری دارد تا بتواند این پیام ها را در ذهن کودک ماندگار کند.
نماز خواندن، تلاش کردن، اوّل شدن، خانوادگی جایی رفتن، با دیگران مراوده داشتن، مسئولیت پذیری و…مواردی است که نویسنده می خواهد در یک داستان کوتاه کودکانه، آن ها را به کودک منتقل کند، ولی آیا کودک توان پذیرش این همه مورد را در یک داستان کوتاه دارد؟
داستان چند ایراد عمده دارد که باعث شده است برای کودک جنبه ی ادبی نداشته باشد. اوّل این مخاطب این داستان چندان مشخّص نیست. داستان می تواند مخاطب کودک داشته باشد، چون پیام هایی که دارد منتقل می کند، بیش تر مناسب کودکان است و نه مثلاً نوجوانان، ولی از دیگرسو زبان داستان چندان مناسب کودک نیست و بیش تر برای مخاطبان ده سال به بالا مناسب است. مشکل دوّم این است که در حجمی بسیار کم، هم شخصیت های بسیاری وجود دارند و هم اتّفاقات بسیاری می افتد. کودک اصلاً فرصت نمی کند با شخصیت های داستان آشنا شود و با آن ها ارتباط بگیرد و نمی توان از او توقّع داشت به نسبت ها و مناسبات این بچّه ها به خوبی پی ببرد. وقایع داستانی هم برای مخاطب کودک و این حجم از داستان زیاد است. به دلیل همین عدم تناسب است که نویسنده مجبور است به جای پرداخت داستانی، همه چیز را خیلی مستقیم بگوید. حتّی در مورد داستان مشهور کلاغ و گردو نیز همین کار را کرده است و آن را هم داخل همین متن کوتاه گنجانده است و درباره اش بسیار صریح و مستقیم سخن می گوید، در حالی که این داستان به خودی خود می تواند یک داستان کودک مجزّا باشد و داستان خانم اختردانش را بیش تر از این شلوغ نکند. حجم آموزه ها در این داستان که بیش ترین بار آن بر دوش گفت و گوها گذاشته شده است، از اصل رویدادهای داستان بیش تر است. بهتر این بود که نویسنده فقط به یک یا دو آموزه بسنده می کرد و با شخصیت های بسیار کم تر و وقایعی به مراتب کم تر، نکاتی را که در ذهن داشت به صورت داستانی و با استفاده از ادبیات به مخاطب منتتقل می کرد.
با این حال این داستان چند نکته ی مثبت هم دارد که همین نکات مثبت توقّع ما را از نویسنده بالا برده است. نویسنده به خوبی داستان را می شناسد. بدون تردید اگر نویسنده می خواست داستان نوجوان یا داستان کوتاه بزرگسال بنویسد و در آن داستان در پی این نبود که مفاهیمی را به مخاطب منتقل کند، داستان بسیار بهتر و ادبی تر می شد. احساس وظیفه ی نویسنده دست او را در این داستان بسته است، وگرنه او هم رویداد را می شناسد، هم زبان را، هم گفت و گو را و بقیه ی عناصر داستانی را.
به طور خلاصه می توان به نویسنده توصیه کرد برای کودک داستان کوتاه تری بنویسد. از شخصیت های کم تری در داستان استفاده کند. رویدادهای کم تری در داستان اتّفاق بیفتد. در داستان چه از زبان راوی و چه از زبان شخصیت های داستان، به طور مستقیم به نکته ای تعلیمی اشاره نشود. البته این نکات، نکات اصلی نیستند و نکته ی اصلی این است که نویسنده باید سراغ سوژه های تازه تری برود. سراغ موضوعاتی که برای کودک کم تر آشنا باشد و مخاطب با علاقه داستان را دنبال کند.
********************************
رزومه ی آقای هادی خورشاهیان
هادي خورشاهيان 15/6/ 1352 در گنبدكاووس متولّد شد، ولي به دليل اصالت خراساني اش، خانواده اش به نيشابور بازگشتند و او تا سال 1377 مقيم آن جا بود و از آن سال تاكنون ساكن تهران است. داراي مدرك ليسانس زبان و ادبيات انگليسي دانشگاه تهران است و گواهينامه ي هنري درجه ي دو در رشته ي شعر، معادل فوق ليسانس به او اعطاء شده است. از سال 1370آثارش در مطبوعات به چاپ رسيده است و تاكنون حدود بیش از صد و ده جلد كتاب در حوزه هاي ادبيات كودك و نوجوان، شعر، ادبيات داستاني، ترجمه، نقد ادبي، نمايشنامه و فيلمنامه از او منتشر شده است. در چند همايش و كنگره برگزيده شده است و در چند همايش و كنگره نيز به عنوان داور حضور داشته است.
نمايشنامه
– سرباز و مرز، انتشارت: قطره، 1393
فيلمنامه
خواب مرگ، انتشارات: افراز، 1394
شعر كودك
– ديشب توي تلويزيون، انتشارات: نگارينه، 1387
– دوشنبه ساعت دو، انتشارات: نگارينه، 1387
– من بابا رو دوس دارم، انتشارات: نگارينه، 1387
– باد اومد و هلش داد، انتشارات: هيربد، 1389
– يه شهري تو ابرا بود، انتشارات: هيربد، 1389
– خواب مادر بزرگ، انتشارات: هيربد، 1391
– دود، بوق، ترافيك، انتشارات: هيربد، 1391
– بابابزرگ آسماني، انتشارات: سرمستان، 1392
– آقاجون مهربون، انتشارات: سرمستان، 1394
– اين چي چيه؟ مترسك، انتشارات: خط خطي، 1394
– اين چي چيه؟ يه جنگل، انتشارات: خط خطي، 1394
– اين چي چيه؟ يه شيره، انتشارات: خط خطي، 1394
– اين چي چيه؟ يه جغده، انتشارات: خط خطي، 1394
– اين چي چيه؟ يه ماژيك، انتشارات: خط خطي، 1394
– اين چي چيه؟ يك قطار، انتشارات: خط خطي، 1394
– مامان چه خوب است، انتشارات: سایه گستر، 1397
– بانگ طلایی، انتشارات: قدرولایت، 1399
داستان كودك
– من يك بادبادكم، انتشارات: شباويز، 1382
– لطفا آدم بزرگ ها پياده شوند، انتشارات: كردگاري، 1385
– شيرها براي هم نامه نمي نويسند، انتشارات: كردگاري، 1385
– باران در بهشت، انتشارات: شاهد، 1385
– همه در حرم خوشحالند، انتشارات: بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1393
– درخت مُراد، انتشارات: فراي علم، بازنويسي ادبيات كهن با داريوش هفت برادران، 1394
– دفتر نقاشي خاطرات سايه، انتشارات: سكّو، 1394
– چوب درخت بِه، انتشارات: فراي علم، بازنويسي ادبيات كهن با داريوش هفت برادران، 1395
– گربه ی ایرانی در چکمه ی ایتالیایی، انتشارات: کتاب نیستان، 1398
– جزیره ی پرچم ها، انتشارات: کتاب نیستان، 1398
– روزی که خورشید قهر کرد، انتشارات: کتاب نیستان، 1398
– آن هزارمین مرد، انتشارات: قدرولایت، 1400
– مدادرنگی قدکوتاه، انتشارات: سروش، 1400
– بازی کودکان، انتشارات: سازمان زیباسازی شهر تهران، 1400
– فوّاره های رنگی، انتشارات: سازمان زیباسازی شهر تهران، 1400
– بدن سازی در پارک، انتشارات: سازمان زیباسازی شهر تهران، 1400
– سرویس بهداشتی، انتشارات: سازمان زیباسازی شهر تهران، 1400
– ورزش بانوان، انتشارات: سازمان زیباسازی شهر تهران، 1400
– کلمات نوه های پدربزرگند، انتشارات: سروش، 1401.
مجموعه داستان کودک
– آیدای شگفت انگیز، انتشارات: سکّو، 1396
مجموعه داستان نوجوان
– بابا حق نداشت، انتشارات: هزاره ی ققنوس، 1398
– غمگین ترین فضایی، انتشارات: نگارینه 1399
شعر نوجوان
– توي اخبار راديو، انتشارات: واج، سال 1383
– در كلاس دير وقت، انتشارات: نگيما، سال 1383
– ما هم آخر خدامان بزرگ است، انتشارات: كردگاري، 1385
– با اجازه ي دبير هندسه، انتشارات: قطره، 1390
– اين كه روي تخته است كشور است، انتشارات: نسيما، 1394
– دریاچه در استکان، انتشارات: گویا، 1399
رمان نوجوان
– پلاك 61، انتشارات: كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، 1387
– سفر به شهريور، انتشارات: كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان ،1390
– سايه هاي ترس، انتشارات: چشمه، 1390
– مامان را ببخشيد، انتشارات: هزاره ي ققنوس، 1390
– آلبوم دردسر، انتشارات: كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، 1391
– راز بزرگ سلمان، انتشارات: آموت، 1392
– طوفان در راه، انتشارات: هزاره ي ققنوس، 1393
– مگه من چند نفرم؟، انتشارات: افق، 1394
– اين راز مال من است، انتشارات: ايرانبان، 1395
– دختری که نبود، انتشارت: افق، 1395
– فرشته ای در تانک، انتشارات: کتابستان معرفت، 1396
– یکی من و از دست داداشم نجات بده، انتشارات: خط خطی، 1397
– دو تفنگدار ناشی، انتشارات: خط خطی، 1397
– رو تن این تخته سیاه، انتشارات: سوره ی مهر، 1397
– دزدیدن آدم رباها، انتشارات: محراب قلم، 1400
نقد ادبيات كودك و نوجوان
– حرف اضافه ي لازم، انتشارات: پرنده، 1386
ترجمه (رمان كودك و نوجوان)
– دردسر دوقلو (ژاكلين ويلسون)، انتشارات: هرمس، 1388
فعّالیت ها:
– برگزاری کارگاه آموزش شعر و داستان در فرهنگسراها و فضای مجازی در دو دهه ی اخیر.
– سخنرانی و نقد کتاب در فرهنگسراها و مکان های فرهنگی در دو دهه ی اخیر.
– چاپ بیش از هزار شعر و داستان و نقد کتاب و مصاحبه از سال 1370 تاکنون در بیش از صد نشریه.
رتبه ها
– رتبه ي دوّم شعر هفتمين دوره ي مسابقه ي قلم، 1372
– رتبه ي اوّل شعر هشتمين دوره ي مسابقه ي قلم، 1373
– رتبه ي اوّل داستان نويسي دانشجويان سراسر كشور، 1380
– رتبه ي سوّم شعر در بخش آزاد جشنواره ي فرهنگي دانشجويان بم، 1383
– برگزيده ي شعر آزاد سوّمين جشنواره ي شعر رضوي استان خراسان، 1384
– رتبه ي سوّم داستان كودك و نوجوان براي داستان ” باران در بهشت” در دهمين انتخاب بهترين كتاب سال دفاع مقدّس، 1384
– اثر برتر اوّلين كنگره ي شعر زنان عاشورايي، 1385
– برگزيده ي سوّمين جايزه ي ادبي يوسف، 1387
– رتبه ي برتر شعر ايثار و شهادت، 1387
– برگزيده ي سوّمين دوره ي جشنواره ي شعر فجر، 1387
– تقدير ” پلاك 61″ هفتمين جايزه ي ادبي اصفهان، 1389
– رتبه ي سوّم شعر كودك و نوجوان بيستمين كنگره ي دفاع مقدّس، 1391
– گواهينامه ي هنري درجه ي دو در رشته ي شعر، 1393
– تمجيد رمان ” مگه من چند نفرم؟” در سيزدهمين دوره ي جشنواره ي قلم زرّين، 1394
– تقدير در كنگره ي 2000 شهيد هنرمند ” ترنّم پرواز” 1394
– نامزدی مجموعه غزل سلام بر زندان در پانزدهمین دوره ی جشنواره ی قلم زرّین، 1396
– نامزدی رمان الفبای مردگان در جایزه ی جلال آل احمد(کتاب سال جمهوری اسلامی ایران) 1396.
– نامزدی مجموعه داستان انگشت نگاری در جایزه ی قلم زرّین 1399.
– نامزدی مجموعه شعر تقصیر دنیا بود و تهرونش در جشنواره ی فجر(کتاب سال جمهوری اسلامی ایران) 1399
– برگزیده شدن مجموعه غزل سلّول آزادی در نوزدهمین دوره ی جایزه ی قلم زرّین 1400
داوري ها
– داوري كتاب شعر كودك و نوجوان كتاب سال جمهوري اسلامي ايران، 1384
– داوري شعر قرآني خبرگزاري ايكنا، 1384
– داوري چهارمين جشنواره ي شعر بسيج ويژه ي منطقه ي مقاومت تهران، 1386
– داوري دوّمين جشنواره ي انتخاب كتاب برتر كودك و نوجوان، 1386
– داوري سوّمين جشنواره ي انتخاب كتاب برتر كودك و نوجوان،1387
– داوري هفدهمين كنگره ي شعر دفاع مقدّس، 1387
– داوري پنجمين همايش بالاتر از زلالي، 1389
– داوري شعر نوجوان دهمين دوره ي جشنواره ي مطبوعات كودك و نوجوان كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، 1390
– داوري كتاب هاي بازنويسي در جشنواره ي كتاب كودك و نوجوان كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، 1391
– داوري سوّمين جشنواره ي استاني داستان كوتاه حوزه ي هنري نيشابور، 1391
– داوري كتاب هاي زندگينامه در جشنواره ي كتاب كودك و نوجوان كانون پرورش فكري كودك و نوجوان، 1392
– داوري بخش داستان جشنواره ي ايده هاي بهره ور، 1392
– داوري پنجمين جشنواره ي داستان كوتاه پايداري، 1393
– داوري ششمين جشنواره ي داستان كوتاه پايداري، 1394
– داوري كتاب داستان كودك و نوجوان كتاب سال جمهوري اسلامي ايران، 1394
– داوري كتاب داستان كودك و نوجوان كتاب سال جمهوري اسلامي ايران، 1395
– داوري كتاب هاي شعر كودك و نوجوان كانون پرورش فكري كودك و نوجوان، 1395
– داوری ششمین جشنواره ی استانی داستان کوتاه شهید شاهی، 1396
– داوری در کتاب سال جلال آل احمد(کتاب سال جمهوری اسلامی ایران) بخش رمان 1398.
– داوری در بخش داستان کودک و نوجوان اوّلین دوره ی جایزه ی ایثار و شهادت سرخ نگاران 1398.
– داوری كتاب هاي شعر كودك و نوجوان كانون پرورش فكري كودك و نوجوان، 1399
– داوري كتاب داستان كودك و نوجوان كتاب سال جمهوري اسلامي ايران، 1399
– دبیرعلمی و داور نهمین دوره ی جایزه ی ادبی یوسف 1399.
– سرگروهی و داوری داستان کودک و نوجوان انقلاب در اوّلین دوره ی جشنواره ی انقلاب اسلامی 1399
– داوری داستان انقلاب در حوزه ی هنری 1399.
– داوری جایزه ی کتاب سال جوان جمهوری اسلامی ایران در بخش داستان تألیف و ترجمه 1399.
– داوری جایزه ی جلال آل احمد چهاردهمین دوره (کتاب سال جمهوری اسلامی ایران) در بخش مجموعه داستان 1400
– داوری نوزدهمین دوره ی کتاب سال دفاع مقدس در بخش داستان کودک و نوجوان 1400
– داوری در بخش شعر کودک و نوجوان دوّمین دوره ی جایزه ی ایثار و شهادت سرخ نگاران 1400.
– داوری در بخش داستان کودک و نوجوان دوّمین دوره ی جایزه ی ایثار و شهادت سرخ نگاران 1400.
– داوری بخش داستان بیست و دوّمین دوره ی جشنواره ی موضوعی پرسش مهر آموزش و پرورش.
– داوری در کتاب سال استانی و کتاب سال داستان کودک و نوجوان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دو دهه ی اخیر.
– داوری جایزه ی جلال آل احمد پانزدهمین دوره (کتاب سال جمهوری اسلامی ایران) در بخش مجموعه داستان 1401
– داوری بیستمین دوره ی کتاب سال دفاع مقدس در بخش داستان کودک و نوجوان 1401
– داوری سومین جشنواره ی داستان آفرینش با عنوان دیار یار با موضوع ادبیات اقلیمی در جشنواره ی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان 1401.
دیدگاهتان را بنویسید