معرفی کتاب «ستارهها هم میمیرند»
“ستارهها هم میمیرند” اثر خانم نرگس فرجاد امین در سال ۱۳۹۸ از سوی انتشارات نیستان به چاپ رسید؛ روایتی روحنواز از نگاه لطیف یک زوج جوان به هستی؛ دریچهای متفاوت اما دلچسب.
“یحیی” ناراستیهای پیرامونش را برنمیتابد و “صحرا ” تسلیم شدن در برابر نظریات علمیِ بدون روح توحیدی را.
“یحیی” زندگی را به قیمت سکوت در برابر گناه تاب نمیآورد و “صحرا” زیستن را بدون “یحیی”.
عشق کمندی است که قلب یحیی را به دل صحرا پیوند میزند؛ وقتی با دیدن چادر خاکیاش تمام روضهها در ذهنش پِلِی میشود و قلب صحرا را به یحیی حتی اگر مرضی مهلک، ذره ذره سفیدهای رگهایش را بخورند؛ چرا که میداند اشرف مخلوقات هم میمیرد، خورشید هم عاقبت خاموش میشود و چه رسد به ستارهها.
“یحیی” میداند کمند عشق نادیدنیها را دیدنی میکند و ایمان به غیب نامرئی را مرئی؛ اعم از آنکه فرشتهای شخصی باشد یا نباشد. نامش برفا باشد یا نباشد.
“یحیی” پیامبرگونه نمیهراسد؛ حتی اگر سرش را ببُرند و چون فرزند “زکریا” به ضیافت زنان بوالهوس ببَرند.
“یحیی” آمده است تا پسر خلیل باشد؛ تا اسماعیل باشد . آمده است که خلیل را بر لب گور پیشساختهخود که نه، بر سر قربانگاه تنها دلبندش بکشاند؛ حتی اگر نامش معنای زندگی بدهد؛ حتی اگر جنینی در راه باشد و سایه پدر بخواهد.
“ستارهها هم میمیرند” کهن الگوها را به زیبایی کنار هم مینشاند و مفاهیمی عمیق در دل قصهاش جای میگذارد.
در کنار هم قرار گرفتن اسلام و مسیحیت به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشیده میشود. “آرمن” ارمنی یار غار یحیاست که روبروی ضریح امام رئوف مینشیند و به نوای زیارتنامهخوانی یحیی گوش میسپارد و ” یحیی” در کلیسا کنار “آرمن” زانو میزند و آمین میگوید.
تمثال حضرت علی کنار تصویر مریم مقدس ، آش نذری سلامتی “آرمن”، تئاتری عاشورایی که جوانان ارمنی اجرا میکنند و نام برگزیده یحیی برای طفلش “مسیحا”، همه و همه تصاویری به یاد ماندنی از وحدت دلانگیز این دو دین آسمانی میسازد و چه قابل تامل که صفحه آغازین کتاب به آیهای از قرآنکریم درباره عیسی مسیح مزین شده است.
“یحیی” و “صحرا” فصل به فصل کتاب در روایت قصههایشان جابجا میشوند و به سبکی غیر خطی ماجرایشان را با زاویه دید “اول شخص” بازگو میکنند.
“ستارهها هم میمیرند” رمانی است که شما را با چراهای عمیق فلسفی روبرو میکند و نجوم و فیزیک و فلسفه و الهیات به ظرافت و لطافت در کنار هم مینشینند تا جوابی درخور به پرسشهایی ناتمام بدهند.
(به قلم مولود توکلی)
دیدگاهتان را بنویسید