عشق، شرط ظهور عشق
به قلم نادیا جوینده
به مناسبت روز بزرگداشت شیخ مفید
265، الشیاح، ضاحیه، جنوب بیروت، لبنان.
برسد به دست آنسه عقیل
اشعهی خورشید یک خط طلایی ممتد روی مدیترانه انداخته است. موجهای کوچک، با رسیدن به ساحل، نرم روی هم میلغزند. چند نفر با لباسهای ورزشی در حال دویدن هستند. تنها صدایی که به گوش میرسد صدای امواج و مرغهای دریاییست و گهگاه صدای موتورهای چهار چرخ که طول ساحل را میپیمایند. باورت میشود گاهی همین صداها آزارم میدهد و مثل زمان موشک باران ضاحیه، دست روی گوشهایم فشار میدهم که نشنوم.شبها روی تخت نرم در اتاق زیر شیروانی رو به منظره دریا مینشینم و آنقدر به صفحه گوشی خیره میشوم و اخبار را زیر و رو میکنم که نمیفهمم کی چشمانم بسته میشود. صبح، دمی مانده تا طلوع آفتاب بیدار میشوم و نماز را مافیالذّمه به جا میآورم.عمو مُنیب و زن عمو ثمر خیلی مهربان هستند.عمو منیب هنوز برای شهادت پدر عزادار است. هی دست روی دست میکوبد که کاش حداقل پیجر توی جیب سینهاش نبود. عمو میگوید: پدرت از همان اول آرام و قرار نداشت. هرچه بهش میگفتم از این تشکیلات بیرون بیا گوشش بدهکار نبود. آخرش هم جان عزیزش را داد. مادرت از او بدتر. هرچه بهش گفتم بعد از مُصیّب، ماندنتان در ضاحیه صلاح نیست، گوش نکرد و شد آنچه شد. با خودش حرف میزند و هی میرود و میآید و قربان صدقهام میرود. من دوستش دارم ولی کاش برای تصمیم من ارزش قائل میشد. بدتر اینکه میخواهد من را پیش میلاد بفرستد که ساکن آمریکاست.در اخبار خواندم جک سالیوان مشاور امنیت ملی آمریکا گفته: در ترور فرمانده ابراهیم عقیل و در ماجرای پیجرها عدالت اجرا شد. بله که عدالت برایشان اجرا شد. شهادت، حق مجاهدان راه خداست. ولی او مصداق آن کفّاری ست که پس از کشته شدن در جنگ بدر، پیامبر خطاب بهشان فرمود: تازه چشمانتان باز شد. اما تو آنسهی عزیزترینم! طاقت رفتنت را ندارم. تو را به جای تمام کسانی که از دست دادهام میخواهم. تو که تجسم اسمت هستی و همنشین نیکوی منی. خبری از خودت بده که بسیار نگرانت هستم.
شماره ۱۷، البترون، شمال بیروت، لبنان
منزل منیب السیاح برسد به دست زینب السیاح
زینب عزیزم! چقدر دلم برایت تنگ شده. من حالم خوب است. جدیدا در هیات طریق نصرالله مشغول خدمت رسانی و توزیع اقلام لازم به کمپ آوارگان هستم. یک دوره پرستاری فشرده هم گذراندم که اینجا خیلی به کار میآید. راستی زینب! من و راجح نامزد کردیم. قرار است من از این به بعد دست راستش باشم و همینطور نور دو چشمش. با پدرت کنار هم بودند که پیجرها ترکید. خوبیش اینست که همه جا با هم هستیم.زینب عزیزم! چیزی که من اینجا میبینم همش همدلی و نزدیکی قلبهاست و این مرا خیلی امیدوار به آمدن روزهای خوب میکند.یادت هست سر کلاس اعتقادی، خانم سُلکی چقدر از دست ما حرص میخورد. میگفت دائم سرتان در گوش هم است و پچ پچ میکنید. اینهمه حرف از کجا میآورید. گاهی برای امتحان ما میپرسید بگو چه میگفتم. هر دفعه یکیمان جواب میداد. سوال کرد: امام زمان به چه کسی نامه نوشت؟ گفتی محمد بن نعمان. پرسید: معروف به؟ گفتم: شیخ مفید. پرسید: مضمون نامه چه بود؟ گفتی: امام زمان در آن نامه شرط ظهورشان را اجماع و تالیف قلوب، عنوان کردند. آخ که گل گفتی. من در کمکهایی که اینجا برایمان میرسد عشق عمیقی حس میکنم که از مرز ملیّت و مذهب گذشته. کیلومترها دورتر، کسانی با ما و راهمان همراهند و این آنقدر دلگرممان میکند که سرمای شبهای ضاحیه را تاب بیاوریم. تا آن صبح روشن برسد. زینب نازنینم! من در دل جنگ، مثل تو در جوار ساحل مدیترانه، یک هدف داریم. دلمان سرشار از اشتیاق برای دیدن روی کسیست که مولایمان علی در توصیفش فرمود: “او در اخلاق، آفرینش و زیبایی، شبیهترین مردم به رسول خداست.”
دیدگاهتان را بنویسید