ده جام عطش، تقدیم به ماه بنیهاشم
برادرانه
دستی که پدر در دست برادرش گذاشت روز رفتن، به ضرب شمشیر از تن جدا شد، اما از دست برادر نه.
زینب دهباشی
(مجموعه داستانهای کوتاه کوتاه، دومین سوگواره عاشورایی ده)
جوشنِ کبیر
خون، خاک را به تنم چسبانده است. شرم توی سرم میچرخد و اشکم را در میآورد. من تنها به یک دلیل خلق شدهام و آن لحظهای که باید، هیچ کاری از دستم بر نیامده بود.
این چندمین جایی است که این مردِ آبلهرو مرا به دنبال خودش میبَرَد. پیرمرد، دستی به شانهام میکشد و میگوید: “معلومه حسابی قوی و محکم بوده ولی نه، نمیخرم.”
مرد جواب میدهد:”ارزون میفروشم، خیلی…”
پیرمرد من را توی دستش مچاله کرده، روی زمین پرت میکند. بعد حرفی میزند که از خجالت آب میشوم.
“نگاه کن، تکه تکه است. این زره حتی آستینهاش هم قطع شده.”
زینب کردستانی
(مجموعه داستانهای کوتاه کوتاه، دومین سوگواره عاشورایی ده)
عمو(د)
عمود آمد و عمو رفت.
فرشته عسگری
(مجموعه داستانهای کوتاه کوتاه، دومین سوگواره عاشورایی ده)
ای کاش..
خودش را به خیمه رسانده بود. رگههای خون و عرق از سر و صورتش میچکید. مشک لبالب از آب را سرازیر کرده بود روی دستان بیرمق دخترک.
آخرین پود را روی تارهای دار گره میزنم. شانه را روی رج میکوبم و کلاف را جدا میکنم. سرم را به دار میچسبانم.
نقش قالی از پشت لایههای اشک، دیدنیتر میشود.
مولود توکلی
(مجموعه داستانکهای عاشورایی ده)
با مشک پر آب
با مشک پر آب برگشته بود.
بچهها دور و برش را گرفته بودند و جرعه جرعه فرات را مینوشیدند.
اول از همه، علیاصغر را سیراب کرده بودند.
نقاش، دلش نیامده بود، سقا را با مشک پاره کنار علقمه، نقش بر زمین بکشد…
سمیه مومنی
(مجموعه داستانکهای عاشورایی ده)
غریب و غریبه
مرتضی پیام را خواند.
“محرم شروع شد و باز عدهای برای دستان ابالفضل (علیه السلام) گریه میکنند، اما از هزاران کارگر با دستان پینهبسته بیخبرند.”
چیزی ننوشت. نفرستاد. آه کشید. گوشی را توی جیبش گذاشت. فرغون و بقیه وسایل کارش را شست و لباس کارش را در آورد. لباس پوشید؛ سراپا مشکی…
حیدر جهانکهن
(مجموعه داستانکهای عاشورایی ده)
مشک آب
ظهر عاشورا خوشحال شد. مشک آب را به دندان گرفت. عباس با دستان بریدهاش هم توانست آب را در تکیه، میان عزاداران امام حسین پخش کند.
امینه گلزاده
(مجموعه داستانکهای عاشورایی ده)
دستهایش
دستانش را بریدند، نمیدانستند او بدون دست هم دنیا را تکان میدهد.
راضیه سلیمی
(مجموعه داستانکهای عاشورایی ده)
سقا
رفته بود برای بچههای تشنه آب بیاورد. تیرها از هر طرف کنارش به زمین مینشست. دلش نیامد آب را به لبهایش نزدیک کند. با ظرف آب به سمت خانه برمیگشت که تیر به پیشانیاش خورد. برادر به سمتش دوید تا کمک کند با هم برگردند، اما دیگر نفس نمیکشید؛ دختربچه پنجساله یمنی.
سارا عرفانی
(مجموعه داستانکهای عاشورایی ده)
دستِ خالی
دست عباسش را که میگرفت دلش قرص میشد. این بار، دست، خالی شد از دست.
مهدیه عین اللهی
(مجموعه داستانهای کوتاه کوتاه، دومین سوگواره عاشورایی ده)
برایمان بنویسید که با کدام اثر، سوز آه در وجودتان تراوید؟
دیدگاهتان را بنویسید