“داد صدا نداشت” یادداشتی بر فیلم داد به کارگردانی ابوالفضل جلیلی

به قلم زهرا سادات طباطبائی
آنهایی که ابوالفضل جلیلی را میشناسد، میدانند که ایده مرکزی اغلب آثار او، نوجوانان و مسائل مربوط به آنها است. کسی که آثارش بیشتر از آنکه در ایران اکران شده باشد، روی پرده سینمای بینالمللی رفته است. اما جدیدترین ساخته او (داد) با همه این دغدغهمندی، روایتی خام و پریشان است. جلیلی با انتخاب نابازیگران و بازیگرانی گمنام سعی کرده، «داد» را هم در امتداد همان رویکرد همیشگیاش به فیلم سازی و موضوعات اجتماعی قرار دهد.
«داد» داستان نوجوانی به نام امکان قصری است. کسی که برخلاف دوستانش در کانون اصلاح و تربیت، حاضر نمیشود دست روی قرآن بگذارد و قسم بخورد که بعد از رفتن به مرخصی، دوباره به کانون برمیگردد. او در زندان میماند تا اینکه بالاخره مسئول بخش راضی میشود و با مسئولیت خودش او را به مرخصی میفرستد و از امکان میخواهد که سر قولش بماند و برگردد. داستان عمدتا روایت مدت زمانی است که امکان به مرخصی آمده و دنبال کار است. اما تلاشهایش به جایی نمیرسد و گویی که سایه فقر و و رنج طبقه آدمهایی از جنس او سنگینتر از آرزوها و دوندگیهایش است. کارگردان در این مدت سعی میکند بسیاری از معضلات اجتماعی نظیر بیکاری، فقر، فساد اداری، اختلاف طبقاتی و محرومیت را نشان بدهد؛ گاهی با صدای بلند اما سطحی و در مواردی هم ظریف و زیرپوستی!
داد قبل از هر چیز نقدی بر وضعیت اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جامعه است اما ریتم کند و کم حادثه بودن فیلم نمیگذارد تا صدای این اعتراض آن طور که باید بلند شود و به گوش بیننده برسد. پلانهای فیلم اغلب کوتاه و منقطع است و مدام مخاطب را از صحنهای به صحنهای دیگر پرت میکند. امکان قصری مدام در رفتوآمد به کارگاه، پاسگاه، خوابگاه، کانکس و دفتر شغل یابی است اما این رفت و برگشتها هیچ کدام ریتم فیلم را تند نمیکند و گاهی فقط باعث سردرگمی خواننده میشود. حتی بعد از گذشت سی دقیقه از آغاز فیلم همچنان حادثه مهمی در فیلم اتفاق نمیافتد و انگار که مسیر فیلم هم درست مثل شخصیت امکان، آرام و خالی از هیجان است.
علیرغم چشم اندازهایی که فیلم نشان میدهد باز هم خواننده تا پایان فیلم متوجه نمیشود داستان مربوط به کدام منطقه و جغرافیا است. کارگردان اصرار دارد این ناکجاآباد (never land) بینام و نشان باشد و باعث میشود مخاطب درکی از مکان رخداد حوادث و حتی زمان آنها نداشته باشد. آدمهای جهان فیلم ارتباط معنایی کمی با همدیگر و حتی با پیرنگ فیلم دارند و گاهی این سوال را در بیننده ایجاد میکنند که ضرورت وجود آنها در برخی از صحنهها چیست؟ آیا برخی از ویژگیهای رفتاری و اخلاقی این آدمها دستکاری شده و غیرطبیعی (صرفا برای آنکه به پیرنگ داستان ربط داشته باشد) نیست؟ ابوالفضل جلیلی در این فیلم تلاش کرده با شخصیتهای محدودی که روی صحنه آورده است نمایشی واقعی و بدون تکلف از آنچه در زیر پوست این جامعه میگذرد نشان بدهد. واقعیت مدنظر او لابلای دیالوگهای خاص یا چشم اندازهای فریبنده و بازیگران جذاب پنهان نمیشود. هیچ چیز رنگ و بوی فانتزی و سانتیمانتالیسم ندارد و آدمها و جهان اطرافشان درست مثل رنگهای خنثی و سرد در فیلم هیچ برق و جلایی ندارند. خندههای کوتاهی هم که در لحظاتی از فیلم همراه خواننده میشود، خنده تلخی است بر این مرثیه پردرد.
بستر فیلم داد اگرچه رئالیسم مبتنی بر معضلات اجتماعی است اما کارگردان این رئالیسم را آمیخته به انواع معناها و نمادها کرده و نمیگذارد بیننده از تماشای فیلم لذت ببرد. اگرچه فیلم داد، فینفسه حرفهای خوبی برای گفتن دارد اما بهترین محتواها هم اگر فرم روایی خوبی نداشته باشند محکوم به دیده نشدن هستند.
دیدگاهتان را بنویسید