جای خالی خیال
شاید بتوان عصری که در آن زندگی میکنیم را عصر سلطهی واقعگرایی نامید. اساسا حیات بشر را می توان به سه دورهی جادو، دین و علم تقسیم کرد؛ آدمی همواره در هر یک از این دورهها نسبت به امر غالب افراط ورزیده و در صدد انکار سایرین برآمده است.
در عصر جادو آنچه مسلم بود تاثیر کائنات بر تقدیر انسان و انکار نقش ویژهی آدمی در تعیین سرنوشت خویش بود. در دوران سلطهی دین نیز همواره کسانی بودند که منکر عقلورزی و علم میشدند و تنها راه نجات بشر را دین میپنداشتند؛ آن هم دینی که خود تفسیر میکردند! و اینک در عصر علم زیست میکنیم؛ عصری که غالبا با انکار جادو و دین همراه است و معاصران آن بسیار واقعگرا شدهاند، تا جایی که بعضا میگویند: «ما آن چیزی را باور میکنیم که میبینیم» و به کلی منکر امور ماورایی و حتا دینی میشوند.
تشریح این دورهها و تحلیل تلقی غلط تودهی مردم از علم یا دین، در این مجال نمیگنجد لیکن مقصودم از گفتن این سخنها چیست؟ میخواهم بگویم نویسندگان پیامبران جامعه هستند و کلمات بزرگترین عطیهی الهی برای هدایت جامعه. موجب تأسف است که امروزه نویسندگان نیز به همان طریقی می روند که مردم! حالآنکه روشنفکر باید پیشگام باشد نه پسرو.
به نظر من یکی از وظایف نویسندگان در عصر فعلی ایجاد تعادل است؛ اینکه به مردمی که به زمین چسبیدهاند و از پدیدآورندگان واقعگرایی هم جلو زدهاند و به اصطلاح کاتولیکتر از پاپ دارند میشوند، به مردمی که بزرگترین دغدغهشان برای تربیت فرزند و انتخاب کتاب؛ کتابی است که بتواند تشخیص رنگ قرمز را از آبی آسان کند! و نوع دستشویی رفتن را آموزش بدهد! به مردمی که چشمهایشان کمسو شده و ابعاد دیگری از هستی را نمیبینند و سنایی و عطار و مولانا نمیخوانند و حتا به قوهی عجیب خیال که در وجودشان نهادینه شده بیتوجه هستند، ابعاد دیگری از جهان را نشان بدهند و دست آنها را بگیرند و تا عالم ماورا بکشانند.
اساساً ادبیات ما ادبیات زمینی نیست؛ به همین جهت است که عرفان در بستر فرهنگ ما بالید. صحبت از زمین هست اما نگاه به انسان، زیست او و هدف غاییاش بسیار فراتر از خور و خواب می باشد.
میراث منثور فارسی به چند دسته تقسیم میشود که سخن از آن دستهبندیها فعلا مقصود این نوشتار نیست اما عجیب آنکه حتی در کتب مَدرسی که اصولاً باید عقلایی باشند هم سخن از جهانی دیگر و عالم بالا رفته است و حتا گاه نویسنده در طریق خیال قلمفرسایی کرده است.
در زمینهی ادبیات داستانی، نخستین رمان ایرانی یعنی رمان سمک عیار از فرامرز بن خداداد ارجانی، مشحون از تلفیق جادو و دین و علم است. البته جادو بهعنوان امری ناپسند در این کتاب شمرده شده لیکن در این مجال، ارزشگذاری مدنظر نیست، همینکه نویسنده حتا برای رد جادو، داستانها را به آن آمیخته و اتفاقات عجیب و غریبی را رقم زده مطمح نظر است، ضمن آنکه کرامات عیاری سمک نیز رنگی معجزهگونه و فراتر از محسوسات دارند. زمانی که این کتاب را میخواندم و در پیچ و خم داستانهای ماورایی سمک و خورشیدشاه سیر میکردم گاهی جهان جی.کی.رولینگ برایم تداعی میشد و بسیار افسوس میخوردم که چرا نویسندگان امروزی ما که از آبشخور چنین ادبیاتی تغذیه کردهاند و پیشینهی هزارسالهی رمان تخیلی دارند، توان آفرینش آثار خیالی و پر و بال دادن به قوهی خیال را ندارند؟
همین امروز اگر در ایران اثری آفریده شود که کمی از واقعگرایی فاصله بگیرد نقادان فوراً با عناصر داستانی که حفظ کردهاند و گمان میکنند وحی منزل است! به سراغ آن خواهند رفت و اعتراض خواهند کرد؛ کما اینکه گاه میگویند: «پیرنگ در ادبیات داستانی عامهی ما ضعیف است» این سخن ساعتها بحث تخصصی میطلبد. اینکه آیا با متر خیاطی میتوان برج و باروهای بشکوه را اندازه کرد یا خیر؟ یک بحث است اینکه برای برخی نقادان همان متر نیز تحفهای عاریتیست بحث دیگر که هر دوی اینها را به زمانی دیگر میگذاریم و به پرسش اصلی باز میگردیم که به راستی چرا ساکنان کشور اسطوره و خیال اینچنین به عالم خاک چسبیدهاند و جوهر قلم پیامبرانشان از سقف هم بالاتر نمیچکد؟ چرا ادبیات ما سالهاست اثر منحصر به فردی که رنگی از تخییل داشته باشد را به خود ندیده؟ چرا حتی در ادبیات کودک و نوجوان که برای آنها ورود به دنیای خیال نه امری صرفا مطلوب که امری ضروری و حیاتی است، دائما به دغدغههای عینی پرداخته میشود؟
به راستی جای خالی خیال را در میان ما چه پر خواهد کرد؟
.
(نويسنده: سركار خانم زهرا خاكباز)
دیدگاهتان را بنویسید