تولدت مبارک بانو جان!
برایت کیک خانگی پخته ام. نمیدانم دوستداری یا نه. اما تا به حال همه طعم کیک سیب و دارچینم را دوست داشتند. چای دم کرده ام در همان قوری که عطر گل سرخش در آن بماند. کلی تدارک ریز و درشت دیده ام که غافل گیر شوی. شمع های کیکت را زرد و فیروزه ایی انتخاب کردم. همان رنگهایی که همه جا برایم یاد آور توست.از خدا که پنهان نیست،از تو چه پنهان میخواستم برایت شعر بگویم. اما دیدم تو مرا روایت نویس دوست داری. توی ذوقم خورد که روایتی برایت نداشتم.اما خوشحالی تو می ارزد به ذوق نداشته من بانو جان.
زنها از یک سنی به بعد زیبا تر میشوند.رها تر میشوند و حتی عاشق تر.از مهمان هایت میشد فهمید که تو در همان سنین اوج هستی. هدیه های باشکوهت را دیده ایی.؟کلی رونمایی تازه داشتی .مبارک تو و همه مان باشد. میدانم جایم خالی نبود میان آن همه شلوغی و عظمت اما من کنار خودم جای خالی ات را حس میکردم. آن موقع که داشتم دارچین و سیب های تزیین کیک را میگذاشتم میگفتم کاش بینمان جاده ها نبود.بگذریم خاطرمان را با گله ها تلخ نکنیم. خواستم بدانی بانو جان من در آغوشت جایم امن است. و به تو افتخار میکنم. دوست داشتم آنجا باشم تا دست گرم خانم عرفانی را بفشارم و تمام قد تشکر کنم از رشد چنین بانوی با فرهنگ و زیبایی، اما نشد.دوست داشتم باشم تا روی ماه خانم شایان پویا را ببینم و بگویم شرمنده زحمتمان افتاده گردن شما. دوست داشتم استاد غفار حدادی را ببینم بگویم کتاب الی را خواندم میشود اینقدر هوس انگیز از سفرهایتان ننویسید.! و اینکه استاد جان من عربی ام خوب نیست و کتابتان زیرنویس نداشت و باقی اش را نگویم که روسیاهیش برایم میماند. استاد عرفانیان را ببینم و بگویم دست مریزاد استاد.باز گلی به جمال استاد قبل که با نوشته سفرهایش دلمان را میبرد و شما با استوری های واقعی تان.! بانو ندیده ایی که این استاد عرفانیان چه عکسهایی از غروب دریای عمان برایمان میگذاشت.شاید روزی آنقدر بزرگ شوی که در هر کشوری از تو نمونه کوچک باشد. آن وقت خودت میبینی غروب عمان واقعا شگفت انگیز است. ببخش که سرت را درد آوردم. به جایت شمع های تولدت را فوت میکنم و برایت آرزوی سربلندی بیش از پیش دارم. تولدت مبارک بانو جان.
به قلم زینب قربانعلی زادگان
دیدگاهتان را بنویسید