به رنگ یاقوت، به صرف هندوانه
به رنگ یاقوت، به صرف هندوانه
روایتی به قلم مریم محمدی
با آن روز، دقیقا سه روز میشد که با دیدنش، چشمم برق میافتاد و دلم غنج میرفت. هر بار که نگاهش میکردم، مزهٔ ترش دانههای خوشرنگ و لعابش زیر زبانم میرفت و آب از لب و لوچهام به راه میافتاد.
انگار یک کاسه یاقوت گذاشته بودند گوشهٔ تصویر و دست یک نفر بیهوا خورده بود به کاسه و چند دانهاش قل خورده بود وسط صفحه.
پوستر نشست سهشنبههای فیروزهای به تاریخ بیست و هفتم آذرماه را میگویم. نشستی که قرار بود به پیشواز شب یلدا برود و پوستری که قرار بود یلدایی باشد و خاص.
اما دوشنبه شب، درست همان زمانی که خیالم از تعطیل نشدن ادارات راحت شده بود و داشتم کپشن را آماده میکردم تا پوستر سهشنبه فیروزهای یلدایی را منتشر کنیم و به همه بگوییم که فردا به صرف شنیدن از یلدا و دانه کردن انار کلمات همراهمان باشید، زیرنویس شبکهٔ خبر اعلام کرد که همچنان زور آلودگی هوا بیشتر از ماست و سهشنبه هم تمام ادارات و مدارس تعطیل است.
حالا ما مانده بودیم و پوستر جذابی که با تدبیر خانم عرفانی، سه روز بود دست نگه داشته بودیم و منتشرش نکرده بودیم تا وضعیت تعطیلیها مشخص شود و البته برنامهای که تمام بدو بدوهای ما برای اجرا شدنش، یک شبه به باد رفته بود.
خب این سهشنبه نشد، سهشنبهٔ بعد.
راستش را بخواهید، هیچ جوره نمیشد از خیر این پوستر جذاب و دلبر گذشت.
هر چند که به احتمال زیاد، همه در شب چلهای که دیگر گذشته بود، هم یاقوت دانه کرده میل کرده بودند و هم هندوانهٔ شتری.
اما ما همچنان مصمم بودیم که یلدایمان را قضا کنیم.
پس زحمت تغییر تاریخ پوستر را به طراح دادیم و دور تسبیح برداشتیم و نذر کردیم که سهشنبهٔ بعد، یا آلودگی هوا کمی کوتاه بیاید یا مسئولان مربوطه.
بالاخره سهشنبه چهارم دیماه از راه رسید اما تعطیلی از راه نرسید.
آن روز آنقدر درگیر هماهنگی بخشهای دیگر برنامه بودیم که یادمان رفت تزیینات دکور را بیاوریم.
خدا رحم کرد توی دفتر، یک عدد نجمهٔ با سلیقه، یک دسته گندم و چند شمع داشتیم. انار را هم خدا به دل فاطمه شایانمان انداخت و همراه خودش آورد.
حالا دیگر همهچیز داشتیم. هم دکور یلدایی، هم هندوانه، هم فال حافظ سمیه نوشت، هم مسابقه و جایزه و هم کیک تولد.
تازه آن روز بود که فهمیدم خیرش همین بوده که سهشنبه قبلش تعطیل شود تا دیماه از راه برسد و تولد دیماهیها را همزمان با نشست یلداییمان برگزار کنیم.
القصه! پوستر یاقوتیمان بالاخره بر روی مانیتور کلاس نقش بست.
هر چند به خاطر پیگیری بخشهای مختلف نشست از جمله بخش خطیر تقسیم کیک که با حضور پربار زهرا ختم بخیر شد، سر جمع، پنج دقیقه هم سر کلاس نبودم و از مباحث مطرح شده چیزی نمیدانم که بنویسمش اما وسط همین رفت و آمدها، هر بار که میدیدم کسی به مانیتور نگاه میکند و چشمانش برق میافتد، یا وقتی یک نفر از رنگ و لعاب جذاب پوستر تعریف میکرد، من توی دلم قربان صدقهٔ یاقوتهای خوش رنگش میرفتم و یکی در میان، ترشی دانههایش را زیر زبانم تصورم میکردم.
همین بود که در زمان پذیرایی، هر گازی که به هندوانههای مثلثی میزدم یا هر تکه کیکی که قورت میدادم، دهانم طعم انار میگرفت.
اینهایی که من نوشتم، روایتی بود از پشت و پستوهای نشست یلدایی سهشنبههای فیروزهای، کلیپ را که ببینید، فاطمه از تک تک بخشهای جلو و پشت صحنه، به یادگار فیلمهای قشنگی گرفته.
راستی! کلیپ را که دیدید، یادتان نرود با دیدن دانههای یاقوت توی پوستر، چشمتان برق بیفتد و دلتان غنج برود.
دیدگاهتان را بنویسید