بغض
13 دی 1399
ارسال شده توسط devadmin
نویسنده: عطیه توتونچیان
هندوانه ها دل شکسته شدند و عاقبت بغض انارها ترکید و حافظ، غزلی نخواند وقتی مریم به مادرش گفت:
خانوممون گفته دوشنبه عکس شب یلداتون رو با یک انشاء بفرستید می خوایم مسابقه بذاریم
-خب ناراحتی نداره عزیز دلم تو فکر انشات باش عکسش با من.
مادر به کیف پولش نگاه کرد و بعد نگاهش روی دستش آمد و روی انگشتر یادگاری مادرش خیره ماند.
دیدگاهتان را بنویسید