بررسی گفت وگو،پیرنگ و کهن الگوی رمان”عشق و چیزهای دیگر”اثر مصطفی مستور
عشق و چیزهای دیگر” نام رمانی از مصطفی مستور است که در سال ۱۳۹۶توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
هانی یادگاری، شخصیت اصلی داستان_ فارغ التحصیل رشته ی فیزیک دانشگاه تهران اصالتا اهوازی است. اما بعد از پایان تحصیلات تصمیم میگیرد که در تهران بماند. او در خانهی ویلایی قدیمی همراه دو نفر دیگر در اتاقی سه تخته زندگی میکند. رمان، روایت زندگی او به عنوان شخصیت اصلی ماجرا و کریم جوجو، موسی نقره، پرستو و سایر شخصیت های فرعی داستان است. روایت ماجراها از پاییز ۸۷ آغاز می شود، سالی که نقطهی عطفی در زندگی شخصیتهای داستان، خصوصا شخصیت اصلی است.
این کتاب همچون دیگر کتاب نویسنده یعنی ” روی ماه خداوند را ببوس ” از بیست فصل کوتاه تشکیل شده است؛ با این تفاوت که فصل بیستم در زمان حال و نوزده فصل گذشته، بهصورت فلشبک و با زاویهی دید منِراوی روایت میشود. سه نفر از اعضای فعال بانوی فرهنگ، به ترتیب سه عنصر داستانی گفتوگو، پیرنگ و کهن الگوی این رمان را مورو نقد و بررسی قرار میدهند.
نیلوفر مالک: ” وقتی داستان میخوانیم به دیالوگ توجه ویژهای داشته باشیم؛ ببینیم چه چیزی را به داستان اضافه میکند.”
گفتوگو میتواند اطلاعات داستانی را منتقل کند. گفتوگو باید پیش برنده باشد و داستان را رو به جلو حرکت بدهد.
گفت و گو میتواند کشمکش موجود در داستان را قوی کند و یا ایجاد تعلیق کند. گفتوگوها نباید واقعی باشد، گفتوگو را نمایش بدهیم. همه آن چیزی که در واقعیت وجود دارد را تکرار نکنیم.
در این داستان وقتی به حرفهای نقره گوش می دهیم، متوجه میشویم نقره از یک دایره واژگانی خاصی استفاده می کند؛ مثلا میگوید: مطبخ، مبال، دفعتاً، فی المجلس. اینها کلامی نیست که هر کسی به کار ببرد. از نظر من نقره از طبقه فرودست جامعه است. با توجه به حرفهایی که میزند میتوان به این نتیجه رسید یک مقدار سناش بالا است و شخصیتاش برای من رو می شود. همینطور کریم؛ وقتی حرف میزند مدام کلمات انگلیسی به کار میبرد. این نشان میدهد در مراوداتش با افراد خارجی هم داد و ستد دارد و یا اینطور می خواهد خودش را نمایش بدهد.
نکات بالا از نقاط قوت داستان مستور است. برای هر شخصیتی که حرف میزند تکیه کلامی را گذاشته است. مثلا کریم در آخر جملات میگوید: “چی میگی” یا در آخر جملات نقره کلمه “تمام” را مشاهده میکنیم. به همین خاطر وقتی مخاطب دیالوگ را میخواند، بدون اینکه ببیند این حرف را چه کسی گفته است، متوجه میشود که این حرف را مثلا کریم زده است. چون تکیه کلام او در جمله وجود دارد یا حرف های انگلیسی او در جمله گفته شده است.
یکی دیگر از کارکردهای دیالوگ این است که انگیزهی شخصیت را برای خواننده مشخص میکند؛ یعنی نویسنده بخشی از وجود شخصیت را در دیالوگ منعکس می کند.
دیالوگ حال و هوای داستان را نیز برای مخاطب مشخص میکند. مشخص کند در فضای ترسناکی قرار داریم یا فضای طنز و یا … . دیالوگ میتواند درگیری و تنش را تشدید و تعلیق ایجاد کند.
وقتی داستان میخوانیم به دیالوگ توجه ویژهای داشته باشیم. ببینیم چه چیزی را به داستان اضافه میکند. در حرفهای هر شخصیت تا آخر داستان باید یکدستی وجود داشته باشد. شخصیتی که بیسواد است و با کلمات خاصی حرف میزند نمیتواند در جایی از داستان جور دیگری صحبت کند. مگر آن که این تغییر در پیرنگ آمده باشد.
شخصیت نقره در جایی از رمان می گوید: “به همین علت من را از سینما اخراج کردند.” کسی مثل نقره نمی گوید: به همین علت، بلکه میگوید: این طوری شد که مرا از سینما اخراج کردند. اگر بهترین نویسندگان هم دقت نکنند ممکن است اشکالاتی در دیالوگهایشان مشاهده شود.
معصومه امیرزاده: ” ضعف در پیرنگ را چیزی جبران نمیکند “
صحبت کردن در مورد محتوای داستان به داستان نویس شدن شما کمک نمیکند. بهتر است یاد بگیرید هر داستان با چه تکنیک و از چه عناصری شکل گرفته است. تمرکز را از روی محتوا بردارید. پیرنگ، تعلیق، شخصیتپردازی، دیالوگ، شروع، پایان، فصل بندی و… اینها هستند که میتوانند شاکله داستان را به وجود بیاورند.
داستان “عشق و چیزهای دیگر” پیرنگ بسیار لاغری دارد. یک پسر دانشجو در یک نگاه عاشق دختری میشود. چون بیپول است ابتدا دختر طردش میکند و چون طرد میشود تصمیم میگیرد شوهر دختر را بکشد، اما موفق نمیشود. در فصل آخر هم میبینیم دختر با پسر ازدواج کرده است. چطور؟مشخص نیست.
پیرنگ فشردهترین خط طولی داستان که باید مبتنی بر علت و معلول باشد. پیرنگ لاغر نویسنده را مجبور کرده داستانش را با حرکات عرضی که پوشالی است پُر کند. اگر شخصیتهای فرعی داستان همچون کریم، سرمه، نقره و بقیه را از داستان حذف کنیم چه صدمهای به داستان وارد می شود؟ اینها چه کمکی به پیشبرد پیرنگ میکنند؟ وقتی پیرنگ ضعیف باشد این اتفاق می افتد که یک خرده روایتهایی را درست می کنیم که آن خرده روایتها کمک کننده و پیش برنده پیرنگ نیستند؛ در حالی که کارکرد خرده روایت، ساختن اتمسفر داستان است. خرده روایت باید بتوانند ذهن مخاطب را برای پذیرش پیرنگ آماده کند.
ضعف در پیرنگ را چیزی جبران نمیکند. قبل از اینکه داستان بنویسید اول از همه روی پیرنگ متمرکز شوید. حرکات عرضی را از پیرنگ حذف و حرکات طولی را پشت سر هم بگذارید و ببینید آیا یکی علت دیگری است؟
گاهی در داستانها شخصیتهایی ساخته میشود که پیش از آن که داستان در ذهن بماند شخصیت ها در ذهن ماندگار میشوند. در این داستان کشمکشها خوب شکل نگرفته است. نه داستان داریم و نه شخصیتی که نویسنده خیلی خوب آن را پرداخته باشد. انگیزه عملکرد شخصیت هم مشخص نیست. همه اینها به خاطر ضعف در پیرنگ است. در کنار این نکات، ما انتظار داریم در طول داستان یک تغییر دراماتیک در شخصیت رخ دهد. اساتید داستاننویسی تاکید میکنند که داستان از نظم به بینظمی و از بینظمی به بینظمی بیشتر حرکت میکند. اما در کتاب عشق و چیزهای دیگر این اتفاق نمیافتد.
حادثههای داستانی باید یک تغییر با معنا در زندگی فرد ایجاد کنند و آن تغییر باید مبتنی بر یک ارزشی باشد؛ حالا آن ارزش هر چقدر جهان شمولتر باشد داستان پر مخاطبتری شکل می گیرد. عشق یک مفهوم جهانی است. وقتی اسم کتاب را با عشق آغاز میکند، انتظار میرود توسعه پیدا کند، اما این اتفاق نمی افتد.
وقتی حادثهها بر یک شخصیت فائق بیایند یک داستان شکل میگیرد. ما باید در داستانِ مستور شاهد این میبودیم که به دلایل مشخص و تمهیدات علی و معلولی، شخصیت دچار بحران میشود، ولی این مسئله هم رخ نمیدهد.
عشق تحت هر شرایطی نقطه عدم تعادل است. در شروع شخصیت ما دچار عدم تعادل میشود، ولی ما (شاهد) علتی برای عاشق شدن شخصیت نیستیم. وقتی ورود خوبی ندارد در رهاسازی و گره گشایی هم نمیتواند تمهیدات کافی بیاندیشد. اگر صحنه فاقد حادثه واقعی است باید حذف شود. از این گونه صحنهها که کاری برای پیرنگ انجام نمیدهند در داستان فراوان دیده میشود.
اگر آدمهای داستان در یک نقطه کانونی به هم میرسیدند و تقابل بین عشق و چیزهای دیگر ایجاد میشد حالا یا گره می خوردند یا به هم کمک می کردند تا اتفاقی را رقم بزنند یا با هم مواجه میشدند تا چیزی را از هم جدا کنند آن وقت این داستان و ورود شخصیتها معنا پیدا می کرد. وقتی یک شخصیت را وارد جهان داستان میکنیم باید از آن کارکرد بگیریم. بورخس میگوید: اگر اسبی را وارد جهان داستان کردید، آنقدر آن را بدوانید تا عرقش دربیاید. این مسئله نیز در داستان دیده نمیشود. مثلاً نویسنده میخواست با دختر دستفروش به سمت نقد اجتماعی پیش برود ولی آن را هم نصفه و نیمه رها کرد. حرفهای رها شدهی زیادی در داستان داریم.
اگر کسی از ما بپرسد خانهات کجاست و در جواب بگوییم: تهران-خیابان فلان، این میشود مکالمه و اگر فردی از ما بپرسد خانهات کجاست و در جواب بگوییم: مردهشور این خانه را ببرد این میشود دیالوگ. دیالوگ مهمترین ابزار سرعت دهنده داستان است و نویسنده نباید بهراحتی این ابزار را حیف و میل کند.و نکته آخر اینکه داستان دیر شروع میشود و مقدمهچینی آن زائد است. مستور نویسنده بزرگی است. سبک خاص خودش را دارد و طرفداران خاص خودش را. اما باید دقت کنیم حتی در کار بزرگان هم ممکن است این اتفاقها بیفتد که شاهد ضعفهایی که بیان کردم باشیم. امیدوارم با نگاه کردن به داستانهای مختلف به این نتیجه برسیم که کدام داستان الگو است و میتوان به آن تکیه کرد.
فرشته امیری: ” پایان خوش، خوب است اما اگر نامناسب باشد از طرف خواننده پذیرفته نمیشود “
وقتی پیرنگ شاکله علمی داشته باشد خیلی راحت میتوانید از اشکالاتی که قرار است به وجود بیاید جلوگیری کنید. در ادامه نکاتی از کتاب بیست کهن الگوی پیرنگ نوشته« رونالد بی توبیاس» خدمت تون عرض می کنم که یکی از پیرنگ ها، پیرنگ عشق است.
در داستان “عشق و چیزهای دیگر”چون نویسنده قصه عشق را به صورت ناقص ساخته است، بر اساس شاکله علمی و کهن الگوها نمیتوانیم داستان را بررسی کنیم.
عنوان کتاب “عشق و چیزهای دیگر” است؛ بنابراین ما در وهلهی اول به چیزی جز عشق فکر نمی کنیم . شکسپیر می گوید: “مسیر حقیقی عشق هرگز بدون دردسر نیست”. عشق در ادبیات ما و جهان چیزی است که به سادگی به دست نمیآید، حتی اگر به سادگی بهدست بیاید مثلاً با یک نگاه، به سادگی حفظ نمیشود. همواره موانع و مزاحمتهایی این وسط قرار دارد، یک تلاشهایی باید صورت بگیرد تا این موانع برداشته شود.
یک قانونی هست به نام عدد ۳ ؛ عاشق به سمت رفع موانع پیش میرود که معمولا دو بار شکست می خورد و در نهایت در بار سوم و گاه به صورت جادویی به پیروزی میرسد. عشقی که در بوته آزمایش قرار نگرفته، حقیقی نیست و راه اثبات آن گذشتن از سختی هاست.
این شکست باید در داستان وجود داشته باشد.
از نگاه دیگر، پیرنگ عشق، به نوعی پیرنگ شخصیت است. چه کسانی این پیرنگ عشق را شکل میدهند؟ زوج عاشق.
هر چقدر این پیرنگ همدلی برانگیز تر باشد بهراحتی میتواند مسیر خود را طی کند، اما اگر این همدلی بین شخصیت و خواننده ایجاد نشود قطعاً با شکست مواجه مییگردد. نمونهاش همین اتفاقی که در داستان افتاد و ما خیلی نتوانستیم با هانی همدل و همراه باشیم و حرکت کنیم.
بیشتر داستانهای عاشقانه شکلی کلیشهای و کلی دارند که زن و مردی به یکدیگر علاقه مند می شوند، در مسیر حرکت گاهی موقعیتهای کسلآوری مشاهده میشود تا پیرنگ جلو رود.
در داستانهای عاشقانه چطور گفتن از عشق خیلی مهم است.
یک نکته داریم به نام احساسات و یک نکته داریم به نام احساساتگری. در بخش احساسات، عاشقانههای منحصر به فردی داریم.
اما در بخش احساساتگری، احساسات بسته بندی شده است. مثل داستانهای عاشقانه آبکی.
حالا تفاوت اینها در چیست؟ در رمانهای عاشقانه، احساسات در آن حقیقی است. اثری که در آن احساسات حقیقی است، نیروی اثرگذاری را خود ایجاد می کند. خواننده از اتفاقات داستان آن حس را دریافت می کند. اما در احساساتگری ما یکسری احساسات بستهبندی شده را در جای دیگری خلق و آن را در داستان پخش میکنیم. و تنها به شخصیت ها و رخدادهای موجود که پیش از این احساسات شأن شکل گرفته بسنده می کنیم.
این مسئله فضایی سطحی و آبکی را در داستان ایجاد میکند.
احساساتگری یک فضای ذهنی است که بیشتر در مورد سوژه عشق بحث میکند تا اینکه بخواهیم داستانی را خلق کنیم و منحصر به فرد باشد. در احساساتگری ما به تجربه خواننده تکیه میکنیم تا آن خلاءها را پر کند، اما در احساسات صادقانه، خواننده خودش به این حس میرسد و این همذاتپنداری را پیدا میکند.
در پیرنگ عشق سه مرحله وجود دارد:
در مرحله اول عشاق یکدیگر را پیدا میکنند. به شدت عاشق یکدیگر میشوند اما در انتهای این مرحله بنابه دلایلی مثل ایجاد مانع توسط ضدقهرمان از هم جدا میشوند.
در مرحله دوم تلاش میکنند که این پیوند اتفاق بیافتد. در این مرحله تمرکز روی آن کسی است که این تلاش را انجام میدهد. در داستان مستور تمرکز روی هانی بود، اما خیلی خوب جا نیفتاده بود.
در مرحله سوم غلبه بر موانع را داریم و پیوند عشاق. عشق بهگونهای در این مرحله اتفاق میافتد که ما همان شور و احساس اولیه را می بینیم، اما در انتهای داستان مستور احساس عشق و شور اولیه مشاهده نمی شود.
سماجت و از خود گذشتگی در رسیدن به عشق باید نشان داده شود.
حتماً باید در مسیرعشق، مانع باشد. سرعت در رسیدن، به پیرنگ ضربه میزند. یک جاهایی اختلافات طبقاتی و نکات اخلاقی باید وصلههای ناجوری باشد تا تلاش بیشتری را از سوی عاشق و معشوق برای رسیدن یکدیگر مشاهده کنیم. معمولاً عاشقها جسور و معشوقها منفعل هستند. معشوق معمولاً منتظر است که عاشق آن مانع را رد کند.
لازم نیست همواره پیرنگ عشق شیرین و خوب باشد. پایان خوش، خوب است اما اگر نامناسب باشد از طرف خواننده پذیرفته نمی شود و مخاطب آن را پس میزند. شخصیت اصلی باید در پیرنگ جذاب و مجاب کننده باشد، خواننده بتواند با او همذات پنداری کند.
عشق موضوع سختی است برای نوشتن. هر چند در مورد آن زیاد نوشته شده است اما اینکه بخواهیم کاری ارائه دهیم که خوب از آب در بیاید کار سختی است. نویسنده باید خودش حس عمیقی نسبت به شخصیتها داشته باشد تا بتواند این حس عمیق را به خواننده انتقال دهد. برای کسی که میخواهد نویسنده حرفهای شود باید این نکات را در خود بپروراند، گسترش دهد و آنها را از حالت کلی در بیاورد تا خواننده بتواند با داستان و شخصیتها همذات پنداری کند.
انتهای پیام/
دیدگاهتان را بنویسید