بررسی سه داستان کوچک عاشورایی
در ایام سوگواری سالار شهیدان در ستون قند و نقد به تحلیل بعضی از داستانهای کوچک دومین جلد کتاب “ده” خواهیم پرداخت.
به این سه داستان دقت کنید:
«طلوع بیغروب»
یک، دو، سه…
خونها روی زمین جاری شد...
سی، سی و یک، سی و دو… خون به آسمان پاشید..
شصت، شصت و یک، شصت و دو… خورشید شرم حضور داشت…
هفتاد، هفتاد و یک، هفتاد و دو… خورشید بر نیزه طلوع کرد…
(اثر: صفورا بدیعی، تهران)
💠
«اسیر»
سنگ را پرتاب کرد. سنگ سرشکسته، سر شکست.
(اثر: زینب عسگری)
💠
«باران»
در گرمای سوزان ظهر عاشورا، ناگهان باران تندی بارید. بچهها خسته و تشنه با پای برهنه بیرون دویدند. رو به آسمان کردند و با لبان تشنه دست به دعا برداشتند. دعا کردند تا زودتر باران بند بیاید! بارانی که از جنس تیر و نیزه بود و بر سر سپاه امام حسین (ع) میبارید.
(اثر: فاطمه عبدی سعیدی، اهواز)
💠
ناگفته پیداست که میتوان از چند منظر به نقاط قوت این سه داستان و هنر نویسنده از چند جهت پرداخت؛ اما در این مجال اندک میخواهیم به بررسی یک ایراد مشترک در این سه اثر بپردازیم.
همانطور که میدانید یکی از ویژگیهای اصلی داستان کوچک، سادگی و شفافیت زبان است. پیچیدگیهای زبانی و تصنعات ادبی در داستان کوچک جایی ندارد.
در هر سه داستان پیش رو، داستان با بازیهای زبانی جلو رفته و این استعاره است که به جای کنش، داستان را پیش برده است.
این نوع زبان را میتوان در قالب شعر و یا قطعه ادبی به کار برد، اما داستان کوچک مجالی برای پرداخت این صنایع ادبی ندارد.
در داستانهای کوچک، زبان لفاظی نمیکند؛ بلکه وسیلهای است برای تصویر سازی تا خواننده، حوادث پیشرو را ببیند.
زبان داستان مینیمالیستی زبانی بیآلایش است و در آن هر لفظی تنها بر معنای حقیقی خودش دلالت میکند. به همین دلیل در روایت این گونه داستانها، هر قید یا صفتی که دلالت بیرونی ندارد، جایی ندارد.
تشبیه کردن فرو ریختن نیزهها به باران و صفت سرشکستگی و خجالتزدگی به سنگ از جمله این موارد است.
همچنین استعارههایی چون شرمندگی خورشید و طلوع روی نیزه نوعی بازی زبانی و وارد شدن در عرصه صنایع ادبی است. این آلایشهای زبانی که شفافیت و پیراستگی آن را میکاهد، در داستان کوچک جایگاهی ندارد.
انشاء الله در سومین سوگواره ده، شاهد آثار قویتری از این سه نویسنده گرامی بااستعداد باشیم.
(به قلم مولود توکلی)
دیدگاهتان را بنویسید