بررسی داستان کوچک «دخیل»
اثر: دخیل
-دیگر فرصتی نمانده. همه رفتهاند.
طفلمرا بده که ببرم.
- میترسم…
خودت هم میدانی که زنده نمیماند! میبرمش و از ایشان میخواهم بر او رحم کنند.
طفل را در آغوش گرفت و به راه افتاد. راه زیادی در پیش نداشت. به زودی میتوانست قنداق ششماههاش را به ضریح ششگوشه دخیل ببندد.
(اثر: مطهره مظهری)
نقد اثر:
تاکید بر اختصار از مولفههای مهم داستانکنویسی است؛ اما این امر موکد، بدان معنا نیست که حلقههای مفقوده در شاکله داستان به حدی باشد که درک مخاطب از آن با ابهام فراوان همراه باشد.
در داستانک پیشرو مخاطب برای تفهیم بعضی قطعات داستان با مشکل مواجه است.
اولین جمله داستان که در قالب دیالوگ آمده است از نبود فرصت، سخن به میان آورده و تا انتهای داستان نمیدانیم این نبود فرصت بهخاطر شدت بدحالی کودک است یا علت دیگری دارد؟
مشخص نیست جمله “همه رفتهاند.” دقیقا به چه کسانی اشاره دارد و روشن نیست که آن “همه” به کجا رفتهاند.
علت ترس گوینده دیالوگ دوم که احتمالا ” مادر” طفل است نیر چندان واضح نیست. چه عاملی برای نگرانی مادر وجود دارد؟ شهر در چه شرایطی است که همه رفتهاند و مادر هم میترسد که کودکش را به گوینده دیالوگ اول که احتمالا” پدر ” است، بسپارد.
تکهپازلهای ترس مادر، خالی شدن شهر و نبود فرصت، ممکن است مخاطب را به فرضیات دیگری غیر از بیماری کودک برساند.
شاید احتمال کشته شدن همه ساکنان شهر یا حداقل همه کودکان شهر در میان باشد که تنها با دخیل بستن او به ضریح راه نجاتی باشد.
حتی اگر گوینده دیالوگ اول را ” مادر” و گوینده دیالوگ دوم را “پدر” فرض کنیم، نشانهای برای اثبات غیر آن نداریم. اما اگر از یک کد برای نشان دادن گفتار زن یا مرد هنگام دیالوگ نویسی استفاده میشد در رفع این ابهام کمک کننده بود.
جمله “از ایشان میخواهم بر او رحم کنند” نیز خواننده را با سوال روبرو میکند. آیا منطور از “رحم ایشان”، رحمت ائمه علیهم السلام به منظور شفاست؟ یا آنکه حرم در اشغال دشمنانی است که ممکن است
راه را بر زائر ببندند و حتی بر او “رحم” نکنند؟
در انتهای داستان و چند جمله نهایی هم اتفاق خاصی نمیافتد و گرهی از ندانستههای مخاطب باز نمیشود. تنها از امید پدر برای دخیل بستن کودک سخن به میان میآید و بس.
البته استفاده از دیالوگ برای ترسیم فضای داستانی، جملات کوتاه و نثر روان از ویژگیهای مثبت این داستانک به شمار میرود و استفاده از عبارتهای “شش ماهه” و “شش گوشه” نیز به جمله پایانی زیبایی زبانی بخشیده است.
به طور کلی اگر تعداد حلقههای مفقوده یک داستان در حدی باشد که فرضیهها و سناریوهای چندگانهای پیش چشم مخاطب ایجاد نکند قطعا خواننده به درک روشن و بدون ابهام و ایهامی از آن دست خواهد یافت.
با آرزوی موفقیتهای روز افزون برای این نویسنده عزیز.
(به قلم مولود توکلی)
دیدگاهتان را بنویسید