بررسی داستان کوچک «جامانده از کاروان»
“جامانده از کاروان”
نفس نفس میزد. پاهایش سست شده بود. نامرد، چادرش را کشید و محکم به سرش کوفت. با صورت به زمین افتاد. از درد به خود پیچید و فریاد زد:
“یارقیه،
یا زینب،
مرگ بر رضاشاه”
(اثر: مریم قرائی زاده)
نقد اثر:
شروع خوب و پر کشش از مؤلفههای مثبت یک اثر داستانی است؛ چه آنکه از همان ابتدا با ایجاد تعلیق میتواند به جذب مخاطب بیانجامد.
در این داستان کوچک شروع خوب است و از همان ابتدا نوعی چرایی در ذهن مخاطب شکل میگیرد.
یافتن موقعیت شخصیت اصلی داستان برای مخاطب ایجاد سوال میکند و طبیعتا نگاهش را در جملههای بعدی پی میگیرد تا پاسخش را بیابد.
دو جمله اول به خوبی علاوه بر تعلیق به تصویرسازی صحیح هم کمک کرده است؛ بدون آنکه به اشاره مستقیم بپردازد؛ در واقع بیآنکه از کلمه “دویدن” استفاده شود مخاطب این مفهوم را با مختصات دقیقتری اعم از پرشتاب بودن این دویدن همراه با نوعی ترس را نیز دریافت میکند.
موفقیت یک نویسنده از همان لحظهای آغاز میشود که به جای استفاده از عبارات معمول و زیاد شنیده شده، بتواند با بهکارگیری کلمههای مناسب، همان مفهوم را به شکل دقیقتر و با جزئیات بیشتر در ذهن مخاطب مجسم کند.
اما در جمله سوم، خطایی که اتفاق افتاده ، ورود نابهنگام نویسنده به متن است. در واقع استفاده از کلمه “نامرد” نوع نگاه و جهتگیری نویسنده نسبت به متن خود را خیلی ناگهانی فاش میکند؛ بیآنکه به مخاطب اجازه دهد خود را در فضای داستان بیابد و به نتیجهگیری و موضعگیری خودش دست بیابد.
“نامرد” بودن یا نبودن شخصیت دومی که وارد ماجرا شده است معمایی است که با بازگشایی زودهنگام آن لذتی برای کشف باقی نمیگذارد.
نکته قابل توجه دیگر در جمله سوم واضح نبودن فاعل آن است. در واقع مشخص نیست که فاعل جمله سوم همان فاعل دو جمله اول است یا خیر. برای آنکه مخاطب از این سردرگمی رها شود، نویسنده میتوانست با استفاده از کلمه ” کسی” این ابهام را حل کند و بنویسد: “کسی چادرش را کشید و چیزی محکم به سرش… “.
استفاده از فعل “کوبید” هم به جای “کوفت” بهتر است؛ چه آنکه با بقیه افعال به کار رفته در متن همخوانی بیشتری دارد.
جمله چهارم و پنجم به لحاظ فنی مشکلی ندارد. کوتاه و ساده است و در عین حال دارای توصیف خوب از وضعیت راوی؛ البته حرف ربط “و” هر چقدر کمتر استفاده شود بهتر است.
نویسنده موقعیت پر کششی را برای داستان خود انتخاب کرده و دیالوگ انتهای داستان ضربه اصلی را زده است. نویسنده درصدد بوده نوعی پیوند بین مفاهیم والای عاشورا و اسارت زنان بزرگمرتبه کربلا و در معرض هجمه گرفتن معجرهای آنان با موقعیت این زن در زمانه قانون کشف حجاب ایجاد کند و این نگاه، خوشفکری نویسنده را میرساند اما آن پیوند با این دیالوگ رو و کلیشهای نتوانسته چندان دلچسب باشد و به جان مخاطب بنشیند.
عبارت ” مرگ بر رضا شاه” هم شبیه جملههای ابتدایی دیالوگ از همان معضل مستقیمگویی رنج میبرد.
صد البته که یک متن قوی از تنوع برخوردار است و استفاده از دیالوگ به عنوان یکی از عناصر مهم داستانی یک امتیاز محسوب شده و فرصتی بسیار مطلوب است برای آنکه شخصیت خود را بیواسطه و بدون دخالت نویسنده، به مخاطب بشناساند؛ اما شاید با کمی تغییر بتوان دیالوگ نهایی را از کلیشه نجات داد.
مثلا جمله “خدا لعنتت کنه رضاشاه” یا “به درک واصل بشی رضا میرپنج” و جملههای دیگری از این دست میتوانست ضمن ایجاد ضربه نهایی و ورود مخاطب به زمانه مورد نظر نویسنده، در امر شخصیتپردازی نیز کمککننده باشد. چنین دیالوگی علاوه بر نوع کنش او که استفاده از “چادر” است نوع جهتگیری و موضع شخصیت را نسبت به حکومت و سیاستهایش روشن میسازد.
استفاده از عنوان مناسب و تلاش نویسنده برای تداعی موقعیت کربلا و تشابه شرایط شخصیت داستان با آن فضا هم از نقطههای مثبت اثر است که باعث میشود خواننده تا انتهای اثر و قبل از وارد شدن ضربه نهایی در همان فضا و موقعیت عاشورایی بماند؛ هر چند در همین عنوان هم رد پای نویسنده را میشود دید.
در نهایت باید بابت ایجاد این موقعیت زیبای داستانی به نویسنده تبریک گفت. قطعا با مطالعه و نوشتن مستمر و رعایت نکتههایی که گفته شد میتوان منتظر خلق داستانهای کوچک قویتری از این نویسنده عزیز بود.
(به قلم مولود توکلی)
دیدگاهتان را بنویسید