بررسی داستان کوچک «احسنالحال»
احسن الحال
چشمهایش را با پارچهای محکم بسته بودم. جیغ میکشید و بلند میخندید. در فضای کوچک اتاق میدوید. بغلش کردم و عکس را با دست دیگر گرفتم. این تنها راهی بود که با گریه یاد پدر نمیافتاد.
صدای یا مقلب القلوب بلند شد. پای سفره هفتسین نشستیم. هنوز داشت میخندید که سال نو شد. در گوشش گفتم: “بخند امسال وقت خنده توست.”
نگاهم به عکس بود، شادی روی لبهایم موج میزد. همین چند روز پیش بود که تماس گرفتند و گفتند بدهی مرد خانهام جور شده و تا چند روز دیگر پیش ما میآید. حال ما چند روز است که بهتر است.
(اثر: زهرا غیاث آبادی)
نقد اثر:
انتخاب سوژه و موضوع داستان، از مهمترین مقدمات پیریزی یک اثر است و اگر این موضوع، پرداختن به دغدغهای اجتماعی باشد، میتواند یکی از ارکان موفقیت داستان را بسازد. در داستان پیشرو، سوژه از همین دسته است؛ زندانیانی که به خاطر بدهی و جرایم مالی گرفتار بند شدهاند.
البته این مرحله، انتخاب آجر اول برای ساختن بنای داستان است. در گام بعد چگونگی پرداخت این موضوع، اهمیت دارد و حاصل این پرداخت، برانگیخته شدن احساس و عاطفه در وجود مخاطب است. کودکی که در این داستان قرار است رنج نبود پدر را برای خواننده به تصویر بکشد، نتوانسته این برانگیختن عاطفی را ایجاد کند. کنشی که از کودک میبینیم، صرفا شادی پس از خبر شنیدن آزادی پدر است و جمله ” این تنها راهی بود که با گریه یاد پدر نمیافتاد.” نیز در انتقال حس ناراحتی کودک ناتوان است. نویسنده نمیتواند صرفا با پناه بردن به کلمه “گریه” احساس دردمندی و غصهدار بودن شخصیت داستان را به خواننده منتقل کند؛ بلکه تنها میتواند با یک کنش غیر کلیشهای و دقیق و یا دیالوگ تاثیرگذار به این مهم دست یابد.
بستن چشمهای کودک به منظور ندیدن عکس پدر هم قابل درک نیست. اگر کودک به لحاظ عاطفی این درجه از حساسیت رسیده که دیدن عکس پدر هم او را به هم میریزد، طبیعی است که اصلا این قاب مقابل چشمهایش نباشد، نه اینکه مدام کسی عکس را بپوشاند.
اصل اختصار که مهمترین ویژگی داستان کوچک است نیز مغفول مانده. عباراتی مثل “در فضای کوچک اتاق”، “همین چند روز پیش بود که تماس گرفتند و گفتند”، “تا چند روز دیگر پیش ما میآید” همگی میتوانست بسیار کوتاهتر و موجزتر باشد.
عطف با حرف اضافه “و” هم در چند مورد باعث طولانی شدن جملهها شده و در پاراگراف آخر، استفاده از حرف ربط “تا” به طولانی بودن آن افزوده است.
زاویه دید هم ابتدا از دیدگاه اول شخص مفرد روایت میشود و در اواسط داستان ناگهان تغییر میکند و به شکل اول شخص جمع در میآید: “پای سفره هفتسین نشستیم” و تا انتها به همین شکل ادامه مییابد: “پیش ما میآید”، ” حال ما…”.
دیالوگ استفاده در داستان هم به زبان معمول و مرسوم ما نزدیک نیست و این ادبیات رسمی، ملموس بودن آن را برای خواننده از بین میبرد:”امسال وقت خنده توست.”. در دیالوگ معمولا کلمات میشکنند تا ارتباط خواننده با داستان به نحو کاملتری شکل بگیرد.
این مشکل در جمله” شادی روی لبهایم موج میزد” هم وجود دارد که آن را به شعر نزدیک کرده است و یکدستی زبان را در داستان بههم ریخته و البته موج برداشتن شادی روی لب، تعبیری استعاری است که با اصل سادگی زبان فاصله دارد.
صدای “یا مقلب القلوب” هم معلوم نیست از کجا بلند میشود؛ آیا تلویزیون روشن است؟ آیا این صدا از رادیو یا گوشی همراه پخش میشود؟ آیا شخصیت داستان در میان یک جمع حضور دارد و صدای اطرافیان را شنیده است؟
انتخاب نام داستان به خوبی صورت گرفته، چرا که هم به لحظه وقوع داستان اشاره دارد و هم به حال خوب راوی. استفاده از کلمه “مرد خانهام” نیز هوشمندانه بوده، چرا که اگر کلمههایی مثل “همسرم” و یا “شوهرم” نمیتوانست به خوبی حس و حال زن را نسبت به شریک زندگیاش نشان دهد. باز شدن گره داستان در جملههای انتهایی با آوردن عبارت “جور شدن بدهی” نیز از موارد مثبت این اثر است.
با آرزوی موفقیت برای نویسنده عزیز.
(به قلم: مولود توکلی)
دیدگاهتان را بنویسید