بررسی داستانکهای برتر غربی (۱)
چهارشنبههای آموزشی را این بار با موضوع “بررسی هشت داستانک برتر غربی در هشت هفته” پی خواهیم گرفت و در
هفته نخست به سراغ داستان کوچک “مجازات” رفتهایم:
سنگینترین مجازاتی که خدایان یونان باستان میتوانستند برای سیزیف در نظر بگیرند، این بود که تا ابد کار بیهودهای را انجام دهد. سیزیف محکوم شده بود تا تخته سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدتها گذشت و سیزیف در تمام این مدت، مشغول بالا بردن تخته سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی میرسید تختهسنگ میغلتید و به پایین دره میافتاد.
خدایان فراموش کرده بودند که تختهسنگ بر اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش میشود.
در صد سال اول، لبههای تیزی که دستهای سیزیف را بریده و زخمی کرده بود، صاف شد. در پانصد سال بعدی، پستی و بلندیهای سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تختهسنگ را قل میداد و بالا میبرد. در هزار سال بعد، تختهسنگ کوچک و کوچکتر شد و شیب هموار و هموارتر... .
این روزها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخرهای بود، به همراه قرصهای مسکن و کارتهای اعتباریاش در کیفی می گذارد و با خود میبرد. صبح سوار آسانسور میشود و به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفترش میرود که محل مجازاتش به حساب میآید. بعد از ظهرها دوباره به پایین برمیگردد.
(استفان لاکنر)
تحلیل اثر:
مضمون و درونمایه این داستان به نوعی متاثر از آموزههای رایج در اندیشه غرب است. تفکر گناهکار بودن بشر و همینطور رنج ازلی و ابدی او از مباحثی است که به شکلی در این داستان جاری است.
ماهیت این رنج ممکن است در بینشهای مختلف به شکلهای گوناگون تفسیر شود؛ اما گرفتاریهای کسالتبار و تکرار شونده انسان معاصر را میتوان رنجی مدرن خواند که رهایی از آن سخت مینماید.
استفاده خلاقانه از “سنگ” توانسته به خوبی نمایانگر این مشقت باشد و بهکارگیری “قرصهای مسکن” در کنار سنگی که حالا سنگریزه شده است، به زیبایی درماندگی بشر امروز را به تصویر کشیده است؛ دردی که علاجی ندارد و تنها باید به تسکینهای زودگذر دل بست.
عبارت “کارتهای اعتباری” نیز از هویت ناقص و موقتی او حکایت میکند که تنها به میزان دارایی او بند است و نه هیچ تکیههای محکم دیگری.
عبارت “طبقه بیست و هشتم” هم توانسته فضای مدرن را نشان دهد و هم نمادی از بلندای کوه فضای اولیه داستان باشد؛ آسانسور هم به همین ترتیب.
در چند جمله پایانی، تغییر فضا و زمان و مکان داستان خیلی نرم اتفاق افتاده و خواننده غافلگیر میشود.
تعداد شخصیتهای آن محدود و جوهره قصه پررنگ است.
زبان داستان ساده و به دور از آرایشهای ادبی است و هر چند از مضمونی عمیق حکایت میکند اما سر راست و بدون پیچیدگی، روایت را پیش میبرد. دارای درونمایهای احساسی و حاکی از دغدغههای انسانی است.
(به قلم مولود توکلی)
دیدگاهتان را بنویسید