بانوی فرهنگ از ابتدای بهاری ترین روزها تا در میانه پاییز…
بسم الله نور
از روز اول زیر پرچم بودیم…
عید در آغوش عید افتاده بود. بانوی فرهنگ هم با مسابقهی ” سِهرهخوانی ” کنارمان بود. دستمان را گرفت و به دیدار خودمان برد. قدم اول را برداشتیم. از خاطرات شیرین و تلخ عیدانه نوشتیم. شیرین به عطر آغوش عزیزان و تلخ از دلپیچههای بعد از پرخوری کردن بود. حال خوب مثل بیماری مسری بین اعضا جریان داشت. اما ادامه نداشت. زیر همین آسمان و روی همین کرهی آبیخاکی، اهالی عزیزِ فلسطین دیدار با عزیزانشان به قیامت افتاد. مردم شریفی که به غَزّه، عِزّت بخشیدند. در ماه مبارک رمضان نوبت بالا رفتن از پلههای بندگی بود. سلاح نوشتن را مسلح کردیم. با درد…با کاغذهای خیس از اشک…نوشتیم. اصلا در خواب هم نوشتیم. قدم دوم نوشتن از قدس بود.
بهار هنوز هم ادامه داشت. فرصت شکفتن داشتیم. در مدرسهی بهاره ” داستان کوچک “ را از ” استاد سارا عرفانی ” در کنار ورودیهای جدید شنیدیم. گروه ” کوچک نویسان بانوی فرهنگ ” قایقی برای گذر از برکهی قدس به دریای عاشورا بود. برای رسیدن به دریای بیکران عاشورا آماده میشدیم. با قلمهای قد کشیده، که سال گذشته پای درس ” عاشورا در آینهی آفرینش هنری، استاد محمدرضا سنگری ” و ” کشف داستان کوتاه کوتاه، استاد محمدرضا خردمندان ” و ” کارگاه خلق داستان کوچک عاشورایی، استاد احسان عباسلو ” جان تازه گرفته بودند. نور معرفت و نگاه نو، بزرگشان کرده بود.
ماه محرم دست در دست مرداد ماه رسید. جریانی سیال در ایران راه گرفت. قلمها به شوق رسیدن ” سوگوارهی دهـ “ باز هم مسلح شدند. برای نوشتن از حماسهی بزرگ تاریخ، آرام و قرار نداشتند. در ” محفل خطبه خوانی دمام، دکتر کاظم رجبعلی ” چگونه از حماسهی عاشورا گفتن را یاد گرفتیم. از نقاشی خط ” ماهی ” و ” باران کلمه “ دو اثر ” استاد سید عبدالله حاجی سید حسن ” برای شرکت در بخش ویژه الهام گرفتیم. قدم سوم را استوار برداشتیم.
داستانکها هر روز با قوارهی کوچک اما باری سنگین ارسال میشدند. حال دلم مثل مسافر بینالحرمین، زیر نمنم باران بود. هر روز صندوق ورودی پر میشد. آثار را در سه حوزهی داستانک، داستان کودک و طرح رمان دسته بندی میکردم. روزهایی که گذرشان را حس نمیکردم. پنجاه روزی که شبهایش، خواب آرام داشتم. نور راه خودش را پیدا میکرد. پویش ” تکیهی کلمههای روضه خوان “ صدایمان را به خوانش داستانکهای اولین و دومین ” سوگوارهی دهـ “ دعوت کرد. ما برای بردن آمده بودیم.
تابستان به نفسهای آخر رسیده بود که سوت پایان ارسال آثار زده شد. مدیر باشگاه ادبی بانوی فرهنگ سرکار خانم سارا عرفانی به احترام در راه ماندگان پیاده روی اربعین، تا پایان ماه صفر مسابقه را تمدید کرد. روز شهادت امام رضا جان، درهای صحن اصلی کوچک نویسان بسته شد.
پاییز آمد و دو ماه کار سخت و روزهای پرهیجان شروع شد. نورهای کوچکی که راهشان را به میزها و جلسات داوری رسانده بودند. روزهایی که برای شرکت کنندگان با دلهره سر شد. ارسال ششصد اثر عاشورایی و چهارصد اثر نوروز و قدس به تیم داوران اولیه و نهایی توسط دبیر محتوایی سرکار خانم مولود توکلی انجام شد. هماهنگی و دعوت از میهمانان و اعلام به برگزیدگان توسط دبیر اجرایی سرکار خانم مریم محمدی انجام شد.
روز اختتامیه یک / آذر / هزارو چهارصد و دو از راه رسید. یادبودهای اختتامیه، تربت کربلا که نور چشم شدند و هنر استاد سید حسن، نشان کتابِ درخت بهاری و پیکسلِ وعدهی پیروزی مقاومت که همراه با شرکت کنندگان به خانههایشان رفتند. دکور سالن بیرونی با سه ضلع ” سوگواره دهـ ” همراه با داستانکهای منتخب، ” قدس ” همراه با پرچم غزه مزین به عکس حاج قاسم و ” نوروز ” همراه با سفرهی هفت سین، ورود مهمانان از شهرهای مختلف را خوش آمد میگفت.
مراسم با صحبتهای شنیدنی استاد سنگری شروع شد. حرفهای از جان برآمدهی خانم توکلی نور شادی را در قلبهایمان روشن کرد. خواندن بیانیهی سوگواره توسط خانم محمدی یادمان آورد که چه کار عظیمی را با هم به سرانجام رساندیم. لحظهی شیرین اهدای جوایز با حضور اساتید محترم، به دوستان رسید. وقتی که کودکان مادران را همراهی کردند، شیرینتر شد. گروه اجرایی منتظر جایزهی مخصوص بودند. پرچمهایی که به مراسم نور بخشیده بودند سهم زیارتی ما در نقطهی پایان شدند.
پروندهی “سومین سوگوارهی عاشورایی دهـ” بسته شد و زمان به سر خط رفتن است. در بانوی فرهنگ قلمها هنوز هم در مسیر رشد هستند. ” عصر داستان اَسرا، دکتر کاظم رجبعلی ” راه تفکر در قدس دانی و قدس خوانی را باز کردند. فهمیدیم که ” ما به قدس احتیاج داریم “. قدم چهارم را شروع کردیم و تا رسیدن به مقصود در کنار هم ادامه میدهیم.
#زهرا_سمیعی
دیدگاهتان را بنویسید