استاد شریف
مصاحبه با فرزند استاد رضا روستاآزاد،
دانشمند برجسته و رئیس دانشگاه شریف
به قلم نادیا جوینده
“صحبت راجع به انسانهای بزرگ تمام نمیشود.”
این جمله را وقتی مصاحبه با مهندس روستا آزاد تمام شد به واقع، درک کردم.
هنوز جوهر جزوه کلاس با خانم عرفانیان خشک نشده بود که اولین پیشنهاد مصاحبه ارائه شد و من به سرعت پذیرفتم. مادرم تهران بود و بدون دغدغهی بچهها، هر ساعتی هماهنگ بودم. پروژه، مربوط به شهرداری تهران بود. در راستای تجلیل از افرادی که هر یک به نوعی افتخار آفریدند. تولید روایت و داستان به مجموعهی بانوی فرهنگ سفارش شده بود. اولین نفر دکتر رضا روستا آزاد، رئیس سابق دانشگاه شریف بود که اگر بخواهم صادق باشم؛ برای اولین بار اسمشان را میشنیدم. نزدیک عصر، اطلاع رسانی مربوط به پروژه در گروه اعلام شد و ظهر روز بعد، زمان مصاحبه بود. با دوستانم در بانوی فرهنگ، اطلاعات اولیه راجع به دکتر و مصاحبههایی که در زمان حیات با ایشان انجام شده بود را بررسی کردیم.
در خلال یکی از مصاحبهها به موردی برخوردم که عیار ایشان را مشخص میکرد. دکتر روستا آزاد در مصاحبهای در خلال یکی از همایشها در هفته هوافضا اعلام کرده بود که از بزرگترین آرزوهایش، برگزاری نماز جماعت در یکی از کرات آسمانیست. یاد روایتی منسوب به علامه جعفری افتادم. ایشان در اجتماع جامعهشناسان برتر دنیا در دانمارک، که به دنبال ارزش و عیار یک انسان بودند؛ با اشاره به مبحثی در نهج البلاغه فرمودند: “قیمت کل امرء ما یحسنه”: “ارزش هر انسانی به اندازه چیزیست که دوست دارد.” این جمله از آرزوی دکتر را در مشتم نگه داشتم تا در جلسه دربارهاش بپرسم.
ساعت مقرر به مرکز نوآوری دانشگاه شریف رسیدم. وارد محوطه باز و وسیعی شدم. دور تا دور، ساختمانهایی بود که برند چندین شرکت و اپلیکیشن مشهور رویشان دیده میشد. من به سمت ساختمان مدیریت هدایت شدم. به محض ورود، عکس شهید سلیمانی در لابی ساختمان شیشهای چهار طبقه، جلوه کرد. عکس گرفتم و در گروه گذاشتم. همان دم، بازخورد دوستانم را گرفتم. با تیم مستندساز با هم رسیدیم. تا بساط فیلمبرداری پهن شد مدتی طول کشید و من در این بین از اینکه خانم مجری خطاب میشدم خندهام گرفته بود. ولی وقتی هاشاف به روسریام وصل شد حس و حال مجریگری گرفتم. البته به نظرم این نوع هاشاف به آن نوع چند ده میلیونیِ معروفش نمیرسید.
آقای مهندس سجاد روستا آزاد پسر دکتر روستا آزاد آمدند و من در برخورد اول، ایشان را متواضعتر از یک مدیر عامل هلدینگ شرکت های بانک ملت دیدم. در ابتدا، آقای مهندس در مورد شخصیت دکتر رضا روستا آزاد اطلاعاتی کلی دادند. به دو شاخصهی اصلی ایشان که ایثار و از خودگذشتگی و عدم تعلق به مسائل دنیوی و عدم وابستگی به پست و جایگاه علمی و اجتماعی بود اشاره کردند. جملهی مکرر ایشان در دفتر یادداشت شخصی، روی سنگ قبرشان حک شده است: “دنیا بهشت کافران و زندان مومن است.”
وقتی از ایشان راجع به مطالعات شخصی دکتر سوال کردم به مطالعات جدی قرآنی و جلسات مستمر هفتگی قرآن در منزلشان در روزهای جمعه اشاره کردند و این برای امثال من که بخاطر اشتغال و علاقه به ادبیات، مجبور به خواندن مدام هستیم و بعضا کتابهای قطور کلاسیک را میخوانیم ولی قرآن در بینمان مهجور است؛ تلنگر سختی بود.
نوشتن روزانهی برنامه در دفتر برنامهریزی و در نظر گرفتن تشویق و تنبیه شخصی و جملهی مکرر “خدا را شاکرم” از دیگر ویژگیهای ایشان بود که درس آموز و الهام بخش است.
ارتباط فراتر از استادی و شاگردی با دانشجویانشان باعث شده بود که برای مثال در جریان شهادت مصطفی احمدی روشن، مثل فرزند از دست داده، ناراحت باشند و پیگیر احوال و کارهای خانواده شهید باشند. پیگیری کارهای شخصی، از جمله ازدواج و مسائل مالی و اخلاقی دانشجویان، ایشان را استاد محبوب و در دسترسی معرفی میکرد که بروز و ظهورش در جریان بیماریشان و مراجعات مکرر شاگردان و خانوادههایشان به بیمارستان، دیده میشد.
زمان محدود بود و فرصت مغتنم. مشتم را باز و سوال اصلیام را مطرح کردم. از آقای مهندس دربارهی آرزوی منحصر به فرد پدرشان پرسیدم. با لبخند پاسخ دادند: “وقتی که ایشان مسئولیت دانشگاه شریف را به عهده گرفتند؛ از آنجایی که به دانشگاه به عنوان یک مکان مسئلهمحور نگاه میکردند که نیازهای کشور در آن مطرح میشود و با تجمیع توانمندیها در دانشگاه حل میشود؛ چند مگاپروژه برای به ثمر رساندن، تعریف کردند. بحث ماهوارهی شریف و تعریف این پروژه توسط ایشان مطرح شد. گروهی، شامل اساتید و دانشجویان به انتخاب ایشان شکل گرفت و خودشان رهبری و سرپرستی این پروژه را به عهده گرفتند تا ماهواره شریف به نتیجه برسد. در دوره بعد از مسئولیت ایشان در برههای، پروژه مورد غفلت واقع شد ولی نهایتاً الحمدلله به نتیجه رسید. وقتی پروژه به مرحله نهایی رسید و زمزمه رونمایی از ماهواره شریف مطرح شد، از ایشان درباره آرزویشان پرسیدند. از آنجایی که برای ایشان بحث دیانت و علم، دو مسئله مهم بود و در حوزه تدین، قرآن و نماز دو رکن زندگی ایشان بود به عنوان تلفیق این دو موضوع، این آرزو را مطرح کردند. جملهای گفتند که هر دو موضوع را مورد تاکید قرار دهد. هر چند که میدانید ما بعضا نمادهایی میگذاریم که به اهمیت موضوعات اشاره کنیم. مصداق شعر معروف “کعبه سنگیست که ره گم نشود.” ولی در حوزهی رسانه و با شیطنت های رسانهای و تقطیع و تقصیر جمله، سوءاستفادههایی صورت گرفت که جای گله و ناراحتی داشت. راهبرد ایشان صبر بود. گاهی انسان فقط صبر میکند. گاهی صبر را معنی میکند. ایشان هیچوقت گلایه نکرد. فقط میگفت خدا من را دوست دارد و به کسی که دوستش دارد سخت میگیرد.”
حین صحبتهای آقای مهندس به این فکر میکردم که چقدر ساز و کار انسانهای بزرگ شبیه هم است. انسانها، بزرگ میشوند. به خاطر تصمیماتشان. به خاطر منشهایی که در لحظات سخت انتخاب میکنند. تمام معادلات زندگی دکتر با هم میخواند. چه در زمان حیات که در بحرانهای زندگی، خود را تمام و کمال به خدا سپرده بود و چه در وفات که دکترین زندگیاش، روی سنگ قبرش حک شده بود.
اطلاعات کلی در مورد وفاتشان این بود که در مهر ۱۴۰۱ بر اثر سکته مغزی در سن ۶۰ سالگی از دنیا میروند. در مورد علت وفاتشان در این سن پرسیدم. آقای مهندس اظهار کردند که علت اصلی بیماری مشخص نشد. در اواخر مسئولیتشان در دانشگاه، دچار تورم شدید پوستی شدند که یکدفعه بروز کرد و اندامهای داخلی بدن از جمله مغز را هم درگیر کرد. ایشان هم در جبهه حضور داشتند. هم درگیر مسائل جانبازان شیمیایی بودند. هم در طول دوران تحصیل و تدریس با مواد شیمیایی در ارتباط بودند. هم در حوزهی دارو و غذا فعالیت داشتند. همچنین در طول کار اجرایی، زندگیشان را وقف دانشگاه و مسائل مرتبط با آن کرده بودند. ولی علت دقیق بیماری و اینکه از کجا نشات گرفت، مشخص نشد.
در بهمن ۹۶ برای اولین بار سکته کردند و در بدو ورود به بیمارستان از ایشان قطع امید شد. در بیمارستان خاتم الانبیا بستری شدند و البته بعد از چند هفته وضعیتشان رو به بهبود رفت و مرخص شدند.
آقای مهندس در خلال صحبت هایشان به خوابی اشاره کردند که آقای دکتر روستا آزاد در همان شبهای اول حضور در بیمارستان دیدند. ازشان خواهش کردم که اگر معذوریتی ندارند خواب را برایمان تعریف کنند. اینطور ادامه دادند: آقای دکتر بعد از مرخصی از بیمارستان برایم تعریف کردند که خواب دیدم در لابی بیمارستان برای برگزاری مراسمی، صندلی چیدهاند. من روی یکی از صندلی ها نشستم. در همین حین دیدم خانمی نورانی وارد شد که برنامه، مزیّن به نام ایشان بود. من پرسیدم این خانم چه کسی هستند. به من گفتند ایام متعلق به کیست؟ در همین حال از خواب بیدار شدم. آن روزها ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهرا ( سلام الله علیها) بود. جواب امآرآیهای مغزی، قبل و بعد از این ماجرا موجود است که چطور روند علائم حیاتیِ رو به نزول، کاملا برعکس شده بود. بطوریکه خانم دکتر ابوالفضلی که آقای مهندس چند بار در خلال صحبت، از ایشان به نیکی یاد کردند؛ در مورد چگونگی کنترل خونریزی مغزی، شگفت زده بودند.
بخاطر محدودیت زمان باید گفتگو را جمع میکردیم. در مورد توصیه و تاکید آقای دکتر به اطرافیان و عزیزانشان پرسیدم. پس از جواب، به این فکر کردم که هر پاسخ، من را به بحث و پرسش بیشتر ترغیب میکند. جملات انتهایی آقای مهندس در مورد دکتر رضا روستا آزاد را عینا نقل میکنم:” ایشان واقعا به انقلاب اعتقاد داشت. واقعا امام را از ته دل دوست داشت. واقعا به حضرت آقا اعتقاد داشت. و با هر بضاعتی که داشت خود را تعریف کرده بود که در این مسیر بماند.”
مهر ۱۴۰۳
دیدگاهتان را بنویسید