نقد داستان کوتاه «جیکجیک جغد سفید»
نام داستان: جیکجیک جغد سفید
به قلم سیده اعظم الشریعه موسوی
به نام خداوندِ قصهها
پرطلا و خانوادهاش توی جنگلی زندگی میکردند.
آنها روی بزرگترین درخت جنگل لانه درست کرده بودند.
توی لانه خانوادگیشان خوش و خندان بودند.
تا اینکه یک روز صبح یک مهمان ناخوانده روی شاخه درخت دیدند.
یک جغد سفید!
ایوای! جغد سفید اینجا چهکار میکند؟
گنجشکها همه با هم شروع کردند به جیکجیک.
تا اینکه پیر بابا، ریشسفیدِ گنجشکها صدایش را صاف کرد و گفت: سلام جنابِ جغدِ سفید. خوش آمدی. چه کمکی میتوانیم به شما بکنیم؟
جغد سفید جواب عجیبی داد: جیــــــک.
گنجشکها با تعجب بالبال زدند: چه گفت؟
-مگر میشود؟
-اشتباه گرفتی بابا؟
-واقعاً فکر میکند گنجشک است؟
– دارد شوخی میکند؟
جغد سفید دوباره گفت: جیــــک.
داستان جغد سفیدی که جیکجیک میکرد فوری به گوش همه رسید.
همه حیوانات سریع خودشان را به بزرگترین درخت جنگل رساندند.
سنجاب گفت: چه جالب شما با جغدها فامیل هستید؟
گنجشکها جواب دادند: او فامیل ما نیست.
میمون گفت: پس چرا جیکجیک میکند؟
آهو گفت: اصلاً چرا یک جغد سفید دوست دارد گنجشک باشد؟
گنجشکها با تعجب پرسیدند: ببخشید مگر گنجشک بودن چه اشکالی دارد؟
همه حیوانات شروع کردند با همدیگر حرفزدن.
سروصدایی بلند شده بود.
هیچکس حواسش به جغد سفید نبود.
حیوانات میخندیدند. گنجشکها بیشتر ناراحت میشدند.
پیر بابا با صدای بلندی گفت: گوش کنید. با دادوبیداد و مسخرهکردن به جایی نمیرسیم باید برویم سراغ هدهد دانا. او حتماً چارهی کار را میداند.
همه حیوانات با تعجب گفتند: هدهد دانا!
اما او اصلاً دوست ندارد کسی مزاحمش بشود.
پیر بابا گفت: میدانم. ولی این موضوع مهمی است. حیوانات قبول کردند. همگی به راه افتادند.
جغد سفید همچنان داشت جیکجیک میکرد.
حیوانات به هدهدِ دانا رسیدند.
تلاش کردند موضوع را به او بگویند.
اما هدهدِ دانا اصلاً صدای آنها را نمیشنید. چون داشت تندتند به تنه درخت نوک میزد.
پیر بابا نزدیک هدهدِ دانا رفت. بلند گفت: جناب هدهد دانا. جناب هدهد دانا.
هدهد دانا صدای پیر بابا را شنید. به او نگاه کرد. به حرفهایش گوش کرد. همگی باهم پیش درخت بزرگ برگشتند.
وقتی به آنجا رسیدند. حیوانات فریاد زدند: پس جغد سفید کجا رفت؟
– از کجا آمده بود؟
– اینجا چهکار میکرد؟
هدهد دانا گفت: شاید فقط میخواست چند تا دوست جدید پیدا کند.
و پرواز کرد و رفت.
حیوانات گفتند: آخی. طفلکی.
آنها اصلاً به همچین چیزی فکر نکرده بودند.
جغد سفید پریده بود و رفته بود.
او در چمنزار بین گاوهای مزرعه بود.
ما… ما…
حالا یک عالم دوست جدید پیدا کرده بود.
******************************************
نقد داستان جیک جیک جغد سفید
به قلم سنا ثقفی
جغد سفید جیک جیک می کند! این گره اصلی داستان است که نویسنده با افزودن مایه هایی از طنز به آن پرداخته.
روزی گنجشک ها با جغدی در حوالی لانه شان رو به رو می شوند. یکی از گنجشک ها از او می پرسد که اینجا چه کار می کند و او پاسخ می دهد «جیک!» گره داستان در پی یافتن این معما پیش می رود و این خبر به همه جا درز می کند، تا اینکه گنجشک پیر راه حل را از هدهد دانا می خواهد و همگی به سراغ او می روند. وقتی برمیگردند جغد سفید رفته و این بار جایی در میان گاو ها دیده می شود.
از نقاط قوت این داستان می توان به چند نکته اشاره کرد. موضوع داستان جذابیت لازم را برای کودکان دارد و چاشنی طنز این جذابیت را بیشتر می کند. پایان تکرارشونده داستان فرصت خیال پردازی و خلاقیت را برای کودک فراهم می کند و شکاف های گویای داستان قابلیت گفت و گو را پس از مطالعه فراهم می کند. شکاف گویا از نگاه ایدن چمبرز آن حرف هایی است که در داستان زده نمی شود. آن سوالاتی که جایشان در متن خالی است و فرصت تفکر و دست و پنجه نرم کردن با داستان را برای کودک به ارمغان می آورد و این نقطه قوت دیگری است که نویسنده اصرار مفرط به انتقال پیام مورد نظر نداشته و به مخاطب کودک اعتماد کرده است. هرچند در بعضی نقاط از این اعتقاد دور شده و حرف هایی را مستقیما وارد داستان کرده است.
اما برای ارتقای داستان عنایت به چند نکته مفید به نظر می رسد.
نخست؛ نثر داستان. زبان و پاکیزکی و یکدستی آن برای مخاطب کودک بسیار با اهمیت است. این اهمیت تا آنجا پیش می رود که عده ای معتقدند برای تقویت تفکر کودک در سنین دبستان، کافی است کودک در بعد زبانی رشد کند تا در مراحل بعدی بتواند به خوبی بیندیشد. این موضوع نیاز به بازبینی زبانی را در این اثر روشن می کند. کلمات در بعضی نقاط داستانی نیستند و زبان اثر یکدست و روان نیست.
دوم؛ قانون «نگو! نشان بده!». در داستان کودک استفاده از برچسب ها و یا توصیفاتی از بیرون مجاز نیست. هدهد یک شخصیت داستانی است و اگر داناست مخاطب باید از رفتار و کنش داستانی او این را برداشت را داشته باشد. دخترعجول، پروانه زیبا، لاک پشت تنبل و… مثال هایی از حضور نویسنده در داستان است که به سلامت داستان ضربه می زند.
سوم. منقول است که «داستان خوب آن نیست که نتوان چیزی به آن افزود، داستانی خوب است که نشود چیزی از آن کاست.» گفت و گو های اضافه، توصیفات و توضیحات زائد و غیرمهم، باعث تشتت در داستان حاضر شده و به انسجام آن لطمه زده اند. نویسنده با تلخیض هوشمندانه داستان می تواند داستان منسجم تر و خلوت تری ارائه کند. مواردی مثل اینکه گنجشکی که از جغد سوال کرد پیر بود، هدهد صدای گنجشک ها را نشنید چون مشغول نوک زدن به درخت بود و گفت و گوی حیوانات دور و بر جغد که ذکر آن ضرورتی برای پیش برد داستان نداشت.
چهار. شخصیت پردازی و گره گشایی در این داستان به هم پیوند خورده اند. مشکل جغد یافتن دوست است اما اثری از این نیاز و خواسته در حرکات وسکنات او دیده نمی شود. او هیچ تلاشی برای این دوستی نمی کند و کاملا منفعل است. در مقابل گنجشک ها به جای پرسیدن از خود او که حالا به زبان گنجشکی حرف می زند و مثل آنها جیک جیک می کند، او را رها می کنند و به سراغ هدهد می روند. از باورناپذیری این تصمیم هم اگر بگذریم، حضور هدهد نقشی در حل مسئله ندارد و صرفا یک پرش زمانی نالازم در داستان رقم زده. گره این داستان خوب است که به دست خود گنجشک ها و با روشی گنجشکانه حل شود. نه توسط یک پیردانا که به پیردانای دیگری ارجاع می دهد. و نه در فضایی که گنجشک ها مثل انسان ها فکر و عمل می کنند. در این داستان گنجشک ها خیلی هم گنجشک نیستند.
و نکته پایانی در مورد این داستان آغاز است! «قلاب داستان را بیندازید و داستان را شروع کنید.» مقدمات و توصیفات جایی در داستان کودک ندارند و روایت را کند می کنند. داستان می تواند از جایی شروع شود که گنجشک ها جغد را می بینند، سوال می کند و پاسخ میگیرند «جیک!» و حتی جلوتر! داستان با یک «جیک!» آغاز شود و اطلاعات مورد نیاز در خلال یک روایت پویا و با نشاط با مخاطب کودک در میان گذاشته شود.
با آرزوی موفقیت های روزافزون نویسنده و اعتلای داستان کودک…
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
از نکات نقد استفاده بردم